امير حسابدار |
امير حسابدار ٬فعلا دانشجو در فرانسه آرشيو
|
Saturday, December 20, 2003
........................................................................................ Wednesday, December 17, 2003
٭ فردا براي يه سمينار دارم ميرم پاريس. از صبح تا عصر همينطور لاينقطع ! ملت ميان و مقاله هاشون رو ارائه مي کنند و من بد بخت از بين اين همه خروار سخنراني و مقاله بايد يه مطلب بدرد بخور و دندون گيري براي تزم انتخاب کنم و گرنه بر گشتنه استاد مربوطه چوب و فلک رو آماده کرده و در انتظار براي عمامه کردن خشتک بنده!
........................................................................................پس اگه توي اين دو روز به اينترنت دسترسي داشتم که يه چيزکي از حال و هواي سمينارو پاريس مي نويسم ٬ضمنا اگه خدا بخواد به بر و بچه هاي ايراني پلي تکنيک هم يه سري مي زنم که البته با برنامه اي که اونها پيشنهاد دادن هم فال ميشه هم تماشا!(چون قرارمون احتمالا در سينما است) نوشته شده در ساعت 9:15 AM توسط امير حسابدار Tuesday, December 16, 2003
٭ امشب براي اولين بار بعد از سه ماه که از ايران اومدم صداي هايده و منصور و سياوش قميشي توي اتاقم پيچيد. با خودم از ايران دوتا سي دي MP3 آورده بودم که طبعا با اين ضبط ام نمي تونستم بهشون گوش بدم تا اينکه به لطف کامپوتر و سي دي رايتر يکي از بچه هاي ويتنامي ٬ ازشون دوتا سي دي Audio در اوردم.
........................................................................................خنده ات مي گيره اگه بگم ترکيب يکي از سي دي ها درست مثل سي دي " Bumzi " شده که هميشه توي ماشين گوش مي کرديم. من که هيچ وقت جز توي ماشين حال و حوصله گوش کردن به آهنگ رو نداشتم٬ يکهو ۴ ساعت لاينقطع اين دوتا سي دي رو گوش دادم و از همون آهنگ اول لحظه لحظه خاطرات گذشته برام زنده شد وباهاشون اشک ريختم: با ّ توئي تو ئي بهارم ّ اندي ٬ ياد جاده بالاي ديزين افتادم ٬ اونروزي که خفن! برف اومده بود و همه ماشين ها گير کرده بودند و ما با نشوندن اردوان و پيام سمت چپ و راست کاپوت تا خود پارکينگ رفتيم بالا « اسکي اينجوري مزه ميده» . با ّ با بزن بريم ّ منصور ٬ ياد عيد امسال و شمال و خانه دريا و ويلاي ۸۷۷ افتادم ٬ اون شبي که من و وحيد رفتيم رستوران برزنتي لب ساحل و با وجود سرماي هوا و بارون ريزي که مي اومد همه خانه دريا مثل ما توي اون رستوران فسقلي جمع شده بودند و آخرش هم ما برگشتيم تو ماشين و با دوربين شروع کرديم به شکار لحظه ها! ( راستي اون فيلمي که اون شب گرفتيم چي شد!) يادت مياد اون روزها گير داده بودي به ياسي جون ؟! با ّچه خوشگل شدي امشب ّ اندي ٬ ياد اون شبي که با سامان و جين جين و کنيبال و پژمان از فرحزاد بر مي گشتيم افتادم ٬ شبي که چنان همه سرمست و شنگول بودند که اگه کبريت تو ماشين مي انداختي گر مي گرفت ! و تازه وقتي فهميدم چقدر مست بودي که فرداش ازت در مورد یکي در ميون رد کردن مانع هاي « اتوبان دردست تعمير است » پرسيدم و اصلا يادت نيومد همچين کاري کرده باشي! راستي محمد تو هم يادته ؟ با ّ ساقي ساقي اي ساقي ّ هايده ٬ ياد لاهيجان و ويلاي ته خيابان شقايق اش افتادم و ياد اون نصف شبي که زد به سرمون بريم کنار دريا وخستگي راه رو بدر کنيم و ساحل خيس و درياي خروشان چمخاله نزديکترين محل بودبراي پياده شدن. کاري کرديم که ديگه قر تو کمر هيچ کس نموند! يادته برگشتنه ملت چه تشکري ازمون مي کردند؟ «مردم تشنه شادي» با اينکه اون دوران گذشت و ديگه بر نمي گرده اما خوشحالم که افسوسي بر جوانيمون نيست و هر کاري خواستيم زير گوش جمهوري اسلامي کرديم. اما از طرف ديگه ميشه گفت دير از ايران زديم بيرون٬ اگه نوزده ٬ بيست ساله مي اومديم بيرون اين قدر خاطرات و در نتيجه اينقدر دلتنگي نداشتيم. توي اين عکس آخري که از ژاپن فرستادي قيافه ات لاغر شده مي دونم اين آخري خيلي سختي کشيدي و هنوز هم تو يه مايه هائي ادامه داره٬ اما حالا که به هدفت رسيدي ديگه بي خيال! نوشته شده در ساعت 10:04 AM توسط امير حسابدار Monday, December 15, 2003
٭ پل برمر رو براي گفتن همين يک جمله هم که شده خيلي دوست دارم:
........................................................................................"Ladies and gentlemen ,We Got Him" نوشته شده در ساعت 8:36 AM توسط امير حسابدار Wednesday, December 10, 2003
٭ اگر شيرين عبادي توي سخنرانيش از کورش کبيرحرف نمي زد حتما سخراني اش يه چيزي اساسي يعني هويت ايراني رو کم داشت.
آفرين به شيرين. نوشته شده در ساعت 6:26 PM توسط امير حسابدار
٭ همه جريانات رو که نبايد از زبون من بشنويد ٬يکبار هم که شده به گفتگوي نوآن همکلاسي ويتنامي ام با دوست دخترش زوآن گوش کنيد:( متن زير ترجمه آزادي است از زبان ويتنامي!)
........................................................................................زوآن: سلام عزيزم چطوري؟ نوآن: خوبم قربونت برم تو چطوري؟ ز : ماچ ن: ماچ ز : فدات بشم عزيزم ٬ خيلي امروز خسته شدي آره ؟ ن : آره خيلي٬ چون امروز ۴ ساعت صبح و ۴ ساعت عصر کلاس داشتيم. پدرمون در اومد ٬ تازه آخراي کلاس صبح استاد چنان غرق درس دادن شد که حساب وقت از دستش در رفت و ۴۵ دقيقه هم بيشتر از وقت کلاس ما رو نگه داشت دانشجو ها هم جيکشون در نيومد ٬ ميدوني که اينجا مثل ويتنام نيست که از ۴۵ دقيقه مونده به پايان وقت کلاس داد همه در بياد که ّ استاد خسته نباشي ّ ! ز : آخ ٬ آخ پس کي غذا خوردي؟ ن : اونهم قضيه اش مفصله ٬ چون نيم ساعت بعدش کلاس بعد ازظهر شروع مي شد و رفتن و برگشتن تا رستوران دانشگاه خيلي طول مي کشيد. امير بهم پيشنهاد داد که بريم به اتاقش توي خوابگاه و نهار رو با هم بخوريم. ز : چه خوب حالا چي خوردين؟ ن : از اين برنج هاي زود پخت داشت سريع بار گذاشت بعد هم ازم پرسيد ما تو ويتنام برنج رو با چي مي خوريم؟ وقتي بهش گفتم بيشتر با سبزيجات و غلات٬سريع يه کنسرو ذرت شيرين و يه کنسرو قارچ باز کرد و با اينکه براي خودش اولين باربودکه امتحان مي کرد ٬ نهار برنج و ذرت و قارچ خورديم. بعدش هم يه نسکافه داغ زديم به رگ و سريع برگشتيم دانشکده خلا صه اش اين که سنگ تموم گذاشت . ز : خدا خيرش بده (!)( گفتم که اين يه ترجمه آزاده) مي گم فردا که با بقيه برو بچه هاي ويتنامي نهار دور هم جمع ميشيم ٬امير رو هم دعوتش کن تا هم تشکري ازش کرده باشي هم نشون بديم که مهمون نوازي ما از اونها کمتر نيست. ن : راست ميگي ها ٬ اما يادت باشه که برنج پختن اونها با ما فرق ميکنه . اونها برنج رو آبکش مي کنند ضمنا برنج رو مثل ما با دوتا چوب هم نمي تونه بخوره. ز : عيبي نداره يه بار هم مدل غذا خوردن ما رو امتحان ميکنه.مگه چه اشکالي داره؟ ن : باشه من ميرم بهش زنگ بزنم دعوتش کنم تو هم بالاغيرتا اين برنجت ته نگيره آبروي ما رو ببري! ز : بد جنس باز هم شروع کردي ؟ ـــــــــــــــــ خلاص جاتون خالي يه پرس غذاي ويتنامي نوش جان کرديم اما اشکم در اومد تا با اين چوبها غذا خوردم. آخرش هم يادنگرفتم چطور ميشه باهاشون غذا رو برداشت طوريکه زمين نريزه!! نوشته شده در ساعت 9:54 AM توسط امير حسابدار Monday, December 08, 2003
٭ کار اين راهنماي تحصيل در فرانسه بازحماتي که اول به صفاي عزيز و سپس به امير جان دادم خدا رو شکر تموم شد. سعي کردم تمام مراحلي که در اين راه طي کردم جز به جز بدون کلي گوئي تشريح کنم به همين خاطر يک کم زبان نوشتار رسمي شد تا بتونم از جملات بهتري براي رسوندن معني استفاده کنم.
حتما در آينده يه FAQ هم بهش اضافه مي کنم تا کاملتر بشه. ضمنا اين رو هم بگم که تنها هدف من هم از اين راهنما روشن کردن مسير ادامه تحصيل براي دوستانيه که مي خواهند راهي رو که من رفتم ادامه بدهند و جلوگيري از دوباره کاري يا اشتباهاتي که خودم با اونها درگير بودم ٬حقيقتش من در ايران حتي يک نفر رو هم نمي شناختم که کمتر از ۱۰ سال قبل تو فرانسه درس خونده باشه وتنها راهنمايم دوتا از استادهاي دانشکده ام بودند که اونها هم سال ۱۹۹۰ ! ازفرانسه فارغ التحصيل شده بودند و با توجه به مرور زمان بسياري از مسائل هم عوض شده بود و به همين دليل مجبور بودم با آزمون و خطا جلو برم و هزينه هاي زيادي رو بي دليل متحمل شدم و حتي به خاطر دريافت دير هنگام دعوت نامه يکسال هم عقب افتادم(الان که اينها رو مي نويسم مي بينم چه پدري ازم در اومد ها! ) خلاصه اينکه منتي نيست اما مي خواستم بدونيد که اين تجربه ها به آسوني به دست نيومده اند و از صميم قلب اميدوارم بتونه راهنماي کارآمد و بدردبخوري براي بقيه دوستاني که در ايران هستند باشه. نوشته شده در ساعت 8:57 AM توسط امير حسابدار
٭ صفا جان از محبت شنبه صبحت خيلي ممنون ٬خلاصه اش اينکه يه سورپريز تمام عيار بود!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 8:54 AM توسط امير حسابدار Wednesday, December 03, 2003
٭ جلسه دوم صخره نوردي وقتي دختر رومانيه اومد ديدم خيلي دمغ و گرفته است( حالا ما يک بار از شاد و سرزنده بودن يه نفر حرف زديم ها٬ ببين چي شد؟) از چشمهاش هم معلوم بود که گريه کرده . وسطهاي جلسه ازش پرسيدم اگه امروز حالت خوب نيست مي تونيم ديگه ادامه نديم؟ گفت :« نه حالم خوبه ٬ اصلا اومدم ورز ش که فراموشش کنم.» با خودم گفتم حتما براي يکي از دوستان يا آشناهاش اتفاقي افتاده بهش گفتم چي رو فراموش کني ؟
........................................................................................گفت ديروز خبر دارشدم گربه ام رو که پيش پدر ٬مادرم تو بخارست گذاشته بودم مرده و الان دو روزه دارم براش گريه مي کنم!! بعد از اينکه کمي دلداريش دادم گفتم از چه نژادي بود ؟ گفت : سيامي بود اما راستش اولش خيلي دوست داشتم يدونه از اونPersian Kitty هاي کشور شما رو بخرم اما اون موقع پولم نرسيد٬بعد گفت حتما هر خونه تو کشورتون يدونه از اون پشمالوهاش رو داره نه؟! گفتم: بعللله ما اصلا عاشق گربه هائيم! بعد ياد اون گربه هاي بدبختي افتادم که اگر در شعاع ديد مادر بزرگم قرار بگيرند خيلي بايد خوش شانس باشند که مخشون توسط اولين چيزي که دم دست مادربزرگ مي رسه متلاشي نشه!! نوشته شده در ساعت 1:13 PM توسط امير حسابدار Monday, December 01, 2003
٭ ما و زبان فرانسه
........................................................................................براي کساني که فارسي يا انگليسي زبان مادريشونه ٬ آموختن زبان فرانسه بدليل تفاوتهاي اساسي که با اين دو زبان داره بسيار مشکله . گذشته از مذکر٬ مونث بودن تمام اشيا و اسامي که درهر مورد کاربرد ضمير متناسب با خودش رو مي طلبه (بقول يکي از دوستان٬ عربي زبانهاي لاتين ٬ زبان فرانسه است!) و همچنين صرف افعال که حتي بعضي اوقات ديکته فعل از اول شخص تا سوم شخص کلا تغيير مي کنه و ميشه گفت اين دو مشکل اصلا در زبانهاي فارسي وانگليسي وجود نداره ٬ سه مورد ديگه هم هست که در طي اين سه ماهي که در فرانسه بودم خيلي باهاشون درگير بودم. اول ٬ اوايل متوجه شدم موقعي که فاميلي ام رو براي فرانسوي ها هجي مي کنم بجاي صداي حرف E اونها صداي O رو از دهن من مي شنوند و اين البته به دليل تفاوت سيستم آوايي زبانهاي فارسي و فرانسه است ( که متاسفانه استادان زبان فرانسه در ايران زياد روش کار نمي کنن و و شايدچون ياددادن نحوه تلفظ کار بسيار مشکليه از خيرش مي گذرند!) از اون موقع شروع به تصحيح اين مشکل کردم و به کمک يکي از همکلاسيهام که استاد کالج و محل قرار گرفتن زبان رو در هنگام تلفظ حروف با حوصله باهام تمرين مي کرد تونستم تا حدودي اين مشکل رو برطرف کنم. دوم٬ در زبان فرانسه (باز برعکس فارسي و انگليسي) در جمله٬ ضماير مفعولي قبل از فعل مي آيند که ميشه گفت اين مورد بزرگترين مشکل من هنگام صحبت به زبان فرانسه است. چون تا بحال وقتي فارسي حرف مي زدم اول به فعل و زمان اون فکر مي کردم بعد به ضمير مفعولي مثلا در جمله « من خواندمش» اول به فعل خواندن فکر مي کردم بعد به ضمير ش ٬ اما حالا بايد در مورد ضمير و اون چيزي که مي خوام در موردش فعل رو بکار ببرم فکر کنم بعدا به فعل٬ و احتياج به تغيير نحوه تفکر دارم که خوب کار ساده اي نيست! سوم هم اينکه در زبان فرانسه براي هر موقعيتي فعل مخصوص به اون وجود داره که بايد حتما در فرانسه باشيد تا بتونيد موقعيت استفاده از افعال رو بشناسيد. مثلا براي مفهوم «دادن» يا « پس دادن » چند فعل وجود داره و تنها با فعل ساده Donner نمي تونيد منظور خودتون رو برسونيد ضمنا فرانسوي ها ضمن حرف زدن براي زيبايي کلام با فعل Mettre تر کيباتي ميسازند که حتي در ديکسيونر هم نمي تونيد اونها رو پيدا کنيد و بايد معني اش رو از خود اونها بپرسيد. اينجا ۹۰٪ دانشجويان خارجي از مستعمرات سابق فرانسه مثل الجزاير ٬ مراکش ٬ لبنان ٬ سوريه ٬ ويتنام٬ سنگال و...اومدن که زبان رسمي کشورشون اغلب هنوز فرانسه است و از دبستان اين زبون رو ياد گرفتن و سايرين هم دانشجويان زبان و ادبيات فرانسه هستند (مثل اين دوست آلماني ما) پس بي دليل نيست که با وجود تقريبا رايگان بودن دانشگاههاي فرانسه تعداد دانشجويان غير فرانسه زبان(Non-Francophone) وهمچنين ايراني اينقدر کمه٬ بس که اين زبان لامصب سخته! البته باز جاي شکرش باقيه که برعکس سوئدي و فنلاندي که اونها هم زبانهاي مشکلي هستند اما فقط در همان کشورها کاربرد دارند٬ فرانسه زبان بين الملليه و حداقل توي هرقاره کشوري پيدا ميشه که به اين زبان تکلم کنه. - اين آخري رو براي دلخوشکنک خودم گفتم ٬ حالا ديگه شما نزنيد تو ذوقم!! نوشته شده در ساعت 9:09 AM توسط امير حسابدار Saturday, November 29, 2003
٭ وقتي ايران بودم طرفدار پرو پا قرص Axelle Red بودم و در آرزوي داشتن CD ,DVD کليپهاش . اون زمان با خودم مي گفتم وقتي برسم فرانسه حتما همه جا صحبت از اونه اما از روزي که رسيدم دريغ از حتي يه خبر يا آهنگ تو راديو و تلويزيون ٬ به همين خاطر وقتي بعد از مدتها عکسش رو روي جلد مجله Marie Clair ديدم کلي به درگاه خدا شکر به جا اوردم ! که بالاخره گمشده ام رو پيدا کردم
........................................................................................٬بخصوص که با اون موهاي حنائي اش منو ياديکي ازدوستان ديرين دانشکده ميندازه ٬ طبقه دوم «کافي شاپ بتسا» توي برج آفتاب ونک که يادت هست .اونجا رو قرق مي کرديم و بابرو بچه هاي دانشکده پارتي راه ميانداختيم... نوشته شده در ساعت 10:26 AM توسط امير حسابدار Friday, November 28, 2003
٭ اين کامنت ما هم داره بازي در مياره .تمام کامنت دوني ها!پر از کامنت ٬ اما اون تعداد کامنت ها رو صفر نشون ميده!مثل اينکه بايد سايت کامنتم رو عوض کنم.لطفا اگه سايت کامنت بي دردسر سراغ داريد ما رو خبر کنيد.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 9:01 AM توسط امير حسابدار Thursday, November 27, 2003
٭ هتلي که اوايل توش اقامت داشتم نزديک سوپر مارکت يا بهتر بگمHypermarcheمعروف فرانسوي به اسم E.Leclerc بود. اينجا همه سوپر مارکتهاي بزرگ بايد داراي پارکينگي به تناسب وسعتشون باشند ٬ پارکينگ اين فروشگاه هم يه محوطه بزرگي رو به خودش اختصاص داده بود ٬شبها که فروشگاه بسته مي شد چراغها و نورافکنهاي پارکينگ تا صبح روشن مي موند و از دور- اگه قياس مع الفارغ نباشه-منو ياد بندر خرمشهر مي انداخت . همون روشنائي که يکطرف شهر رو روشن ميکرد با همون حس سحر آميزي که داشت .
........................................................................................ترم دوم دانشگاه بوديم که دانشگاه يه تور مناطق جنگي جنوب گذاشت ٬ ما هم باچندتا از بچه ها رفتيم اسم نوشتيم گفتيم هم فاله و هم تماشا بريم ببينيم اين خرمشهر و آباداني که پدرم تعريف مي کرد: «وقتي توي خيابونهاش راه مي رفتي انگار داري توي سان فرانسيسکو قدم مي زني » چه به روزگارش اومده ؟ اون سالها از اين جور تورها خيلي کم بود و مثل الان جنبه تبليغاتي و اشک دراوردني نداشت! راحت براي خودمون ميدون نبرد وجبهه ها رو مي گشتيم و اون وسط اگه آدم مطلعي پيدا مي شد يک کم در مورد مواضع نيرو ها وعملياتهاي انجام گرفته در اون منطقه توضيح مي داد. به هر حال توي اين سفر به هرجائي که جبهه اي بود سر زديم از سوسنگرد و طلائيه گرفته تا شلمچه و اروند کنار ٬ اما با وجود چيزهاي جالب و تاثر بر انگيزي که اونجا ديدم هيچ چيز به شگفت انگيزي فتح فاو و پلي که نيروهاي ايراني روي اروندرود زده بودند نمي رسيد . من هرچقدر به مغزم فشار اوردم نتونستم حجم و عظمت اين پل رو تصور کنم ( پل رو تازه يکي٬ دوسال قبل از رسيدن ما به طور کامل جمع کرده بودند.)فکرش رو بکنيد جائي که ۴تا رودخانه با دبي بسيار بالاي دجله ٬ فرات٬ کرخه و کارون به هم مي رسنددر عرض چند روزيک پل غير معلق زده بشه در حالي که يک کوه فولاد هم در اون نقطه از بستر اين درياي خروشان ثابت نمي مونه ! واقعا فقط از فکر و توان ايراني همچين چيزي بر مي آد. بقول خداداد از زير بته که به عمل نيومديم ما فرزندان همون داريوش و خشاياريم که براي اولين بار دوهزارسال پيش درياي سرخ و مديترانه رو از طريق کانال سوئز به هم وصل کرد. واقعا دست مريزاد. نوشته شده در ساعت 7:24 PM توسط امير حسابدار Wednesday, November 26, 2003
٭ موقع ثبت نام دانشگاه وقتي گفتند مي تونيد بعد از چکآپ پزشکي از تسهيلات ورزشي دانشگاه استفاده کنيد٬ با خودم گفتم توي اين گير و دار کي حال و حوصله ورزش کردن رو داره. اما بعد از يکي دو ماه وقتي سمينار ها احاطه ام کردند ديدم توي اين اوضاع بي همزبوني و فقدان سرگرمي بهترين وسيله رفع خستگي همون ورزشه. وقتي پزشک دانشگاه گفت چه ورزشي مي خواي بکني؟ گفتم هرچي مي خواد باشه فقط مربوط به کوه باشه ! اونهم گفت صخره نوردي خوبه ؟ منهم گفتم : عاشقشم! اما حقيقتش تازه روي ديواره بود که فهميدم چقدر اين ورزش رو دوست دارم و چقدراثر روحي اين ورزش براي من از تاثير فيزيکيش بيشتره.
مربي مون هم يه خانوم با تيپ و هيکل مردونه است که در کمال تعجب من ديواره هاي باشيب منفي رو مثل آب خوردن ميره بالا. حامي و يار من هم يه دختر اهل رومانيه. تا يادم نرفته در مورددخترهاي رومانيايي دانشکده امون بگم که بي روح ترين آدمهاي روي زمين اند وقتي باهاشون حرف مي زني و توي چشماشون نيگاه مي کني توشون هيچ چيز نيست٬ الکي نيست که توي اين تحقيق اخير اهالي روماني بدبخت ترين آدمهاي روي زمين شناخته شدند٬ من هم اگه هر روز صبح همچين قيافه هاي بيروحي رو مي ديدم از زندگي سير ميشدم! برعکس دخترهاي اکراين که از چشمهاشون زندگي ٬اميد ٬ نور ٬ شور٬ نشاط٬ ..( امير ٬ امير بيدارشو بابا داري وبلاگ مي نويسي ضايع نکن ديگه!) آهان مي بخشيد مي گفتم که برعکس دخترهاي روماني اين يکي خيلي پر شر و شوره اما از شانس ما مثل اينکه تازه نامزد کرده٬ وقتي هم براي اولين بار ديواره رو رفت بالا و برگشت از خوشحالي پريد مربي رو بغل کرد و شروع کرد به ماچ و بوسه کردن( ما اونجا برگ چغندر بوديم!) و خلاصه کلي کولي بازي در اورد وهمه بچه ها رو از اين کارش به خنده انداخت. نوشته شده در ساعت 10:24 AM توسط امير حسابدار
٭ خدمت دوستان عزيز عرض شود که به علت مشکلات فني سايت يه مقدار راه اندازي راهنماي تحصيل در فرانسه به تا خير افتاد اما ان شا الله تا هفته آينده به کمک اين شازده پسر راه مي افته.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 8:04 AM توسط امير حسابدار Monday, November 24, 2003
٭ ما يه همکلاسي ويتنامي داريم به اسم نوآن که يه پسر ريزه ميزه و محجوب و درعين حال (اگه باهاش صميمي بشي) وروجک و شيطونه. خونه اش ۲۵ کيلومتري شهر توره و هر وقت از کلاس بر ميگرديم توي ترن تا يه مسيري رو با ما همسفر ميشه. دفعه قبل ازم پرسيد از ويتنام چي مي دونم من هم چيزهائي رو که تو سريال مستند « يکهزار روز جنگ » ( يادتونه ؟ سالهاي ۶۶-۶۷ سه شنبه شبها شبکه ۲ نشون ميداد و اولش با باز شدن دريچه بمب افکن B-52 روي جنگلهاي سرسبز ويتنام شروع مي شد) براش تعريف کردم ٬ البته خودش هم اين سريال رو ديده بود.
کمي هم از کتاب «زندگي ٬جنگ و ديگر هيچ..» اوريانا فالاچي براش گفتم که چقدر قشنگ با اون قلم ژورناليستيش روزهاي آخر سقوط سايگون رو تعريف کرده بود. ازش در مورد حال و هواي اين روزهاي ويتنام پرسيدم و گفت ما هنوز يک کشور کمونيستي هستيم و هنوز بعد از گذشت ۵نسل از جنگ٬ بچه هايي ناقص به دنيا ميان و زمينهاي زراعي که ميدون نبرد بودن ديگه محصول نمي دهند. راستي اين آقا نوآن يه دوست دختر ويتنامي داره که تو خوابگاه ما زندگي ميکنه که از خودش ريزه ميزهتره ( من در عجبم اينها با اين قدو هيکل چطور نارنجک مي بستن زير دامنشون و ميرفتن تو کلوپ سربازهاي آمريکائي!) و فعلا من نقش کبوتر نامه بر! رو براي اين دوتا معشوق ايفا مي کنم و و نامه هاشون رو رد و بدل مي کنم. نوشته شده در ساعت 7:36 PM توسط امير حسابدار
٭ داشتيم در مورد سرماي هوا حرف مي زديم که نوآن گفت تو ويتنام اگه دماي هوا به زير ۶ درجه بالاي صفر برسه مدرسه ها تعطيل ميشه!ببينيد که ديگه اونجا چقدر هوا گرمه.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 7:35 PM توسط امير حسابدار Saturday, November 22, 2003
٭ اينروزها دارم چيزهاي جديدي مربوط به طبيعت رو تجربه ميکنم و مي بينم موقعي که تهران بودم چقدر از طبيعت دور افتاده بودم.
........................................................................................مثلا راه رفتن توي جنگلي که تا۳۰ سانتي متري زمينش رو برگهاي زرد بلوط پوشانده و ديدن يه سنجاب حنائي رنگ که يکهو از جلوي پات در ميره يا راه رفتن توي جنگل مه آلود که فقط خودتي و ۴تا درخت دور و برت و ديگر هيچ و سکوت. نوشته شده در ساعت 12:39 PM توسط امير حسابدار Friday, November 21, 2003
٭ آخر حال..
........................................................................................ما يه کلاسي داريم که عنوان خيلي طول ودرازي داره اما خلاصه و لري اش ميشه « تاريخ مديريت » . استادش هم مسئول دپارتمانمومه که يه «جنتلمن» واقعيه! هم از نظر تيپ و قيافه و هم از نظر معلومات يه سر و گردن از همه روساي دپارتمانهاي ديگه دانشکده بالاتره . ديروز سر کلاس رسيد به اينکه دو چيز علم رياضيات رو در اروپا به جلو انداخت يکيش عدد صفر بود و ديگريش استفاده از الگوريتم و همين موقع جلوي ۴۰ تا دانشجو رو کرد به من و گفت : « مثل اينکه واضعش از دوستان شما بوده ؟اسم واقعيش به فارسي چي ميشه ؟» آقا من رو ميگي ٬تا آسمون هفتم رفتم و برگشتم! و با افتخار گفتم: « خوارزمي » انشالله نور به قبرت بباره که ما رو توي اين مملکت غريب سر بلند کردي... نوشته شده در ساعت 10:41 AM توسط امير حسابدار Tuesday, November 18, 2003
٭ قبل از پرواز٬ موقع خداحافظي٬ وقتي نوبت به اون رسيد حالتش با بقيه فرق داشت ٬ ديگرون همه شاد بودند اما تو صورت اون فقط غم بود .از روزي که اومدم غمش با من مونده ٬تا حالا دلم به اين گرم بود که هنور تو هستي و طبق معمول اگرجائي کارش گير کنه تو رو داره و ازت کمک مي خواد اما حالا که تو هم اومدي دوباره اين غم برگشته و قيافه غمگينش همش ميادجلوي چشم ام . راستي حالا که تو نيستي...
........................................................................................Cannibal براي بار هزارم فرضيه۴دسته بودن آدمهاش رو براي کي تعريف مي کنه؟ حالا که نيستي اون سواد انگليسي و لغتهاي قلنبه سلمبه شکسپيري اش رو به رخ کي ميکشه ؟ حالا که نيستي اون با کي سر تلفظ بريتيش Media شاخ به شاخ ميشه و الم شنگه به پا ميکنه ؟ حالا که نيستي اون با کي شبها ميره فرحزاد و تريپ حشيشي قليون ميکشه؟ حالا که نيستي کيه که برات کلاس بگذاره و جلوي همه دکتر ٬دکتر صدات کنه ؟ حالا که نيستي وقتي دوباره يه شاه تيکه توپ رو سر جردن فراري ميده ٬ کيه که بخواد از شيشه ماشين پرتش کنه پايين ؟ حالا که نيستي توي جنگل تهرون اون بجاي خونه شماره ۱۱۰ ٬ که خونه اميدش بود ٬ کجا ميره که گپي بزنه و درد دلي بکنه و بخنده...؟ نوشته شده در ساعت 7:09 PM توسط امير حسابدار Saturday, November 15, 2003
٭ چند وقت پيش رفته بودم Fnac فروشگاه معروف مولتي مدياي فرانسه ٬ اگه از قسمت Notebook هاش که قيمتهاش اشک من رو در اورد بگذريم ٬ چرخ زدن توي قسمت کتابش خيلي برام لذت بخش بود.
اولين چيزي که نظرم رو جلب کرد اين بود که ديدم ماشالله شهبانو فرح پهلوي عجب گرد و خاکي کرده با کتاب خاطراتش . به قول ناشرش « روايتي تاثربرانگيز از همسر آخرين امپراطور! ايران که پس از ۲۵ سال سکوت را شکست و زبان به سخن گشود» . کتاب پر حجميه و عکسهاي جالبي داره از دوران کودکي تا تحصيل در فرانسه و ...تا جشن تولد ۶۰ سالگيش با بچه ها ونوه ها در منزلش (گرينويچ - کانکتيکات) البته براي خريدنش زياد عجله نکنيد چون حتما به زودي با يه ترجمه پر از پا نوشتهايي که سعي در کوبيدن حرفهاي نويسنده داره مياد رو پيشخون کتابفروشيهاي تهران ! دومين چيزي که در مورد ايران پيدا کردم ٬کميک استريپهاي «پرسپوليس» خانم مرجانه ساتراپي بود .والا اين خانوم ساتراپي با اين کتابهاش بدجوري داره ريشه به تيشه آبروي ما ايرانيها ميزنه . براي اونهايي که با محتواي اين کتابها آشنا نيستند بگم که اين کميک استريپ ها داستانهاي يه خانواده رو در ايران در سالهاي اول انقلاب روايت ميکنه مثلا يکي از کتابها با اشغال سفارت آمريکا آغاز ميشه . با اينکه مطالبش حقيقت محضه اما نقاشهاي سياه و سفيد ٬سياهيها رو دوبرابر نشون ميده و تاثير بدي روي ديد فرانسوي ها نسبت به فضاي کنوني ايران ميگذاره البته اين فقط نظر منه که شايد متفاوت با نظر ديگرون باشه . ضمنا ميان اونهمه راهنماي مسافرت به ترکيه و تونس که سرو ته مملکتشون دوزار نمي ارزه يه راهنماي سفر به ايران هم ديدم که باز جاي شکرش باقيه . نوشته شده در ساعت 9:40 AM توسط امير حسابدار
٭ راستي چيزي که از همه بيشتر باهاش حال کردم اين بود که مجله GEO ( که يه چيزي تو مايه هاي نشنال جئوگرافي فرانسوي هاست ) پرونده اين ماه اش رو به خليج فارس اختصاص داده و در تمامي مطالب و عکسهاش از همين لفظ استفاده کرده ٬ همينطور روي جلدش هم نوشته : Golf Persique
........................................................................................مثلا يه عکس خيلي جالبش ٬ برج العرب اماراته که بزرگ روش نوشته «خليج فارس ». در آخر پرونده اش هم يه مقاله از يه استاد دانشگاه آورده و در اون براي فرانسوي ها توضيح داده که اين خليج از دوران قديم به نام فارس بوده و نه هر اسم ديگه . خدا پدرش رو بيامرزه ! خلاصه کلي حال کردم و يه ميل هم به سردبيرش زدم و از دقت نظرشون بسيار ٬بسيار تشکر کردم . والا از هموطنهاي خودمون که خيري نديديم ٬ حداقل حالا که اينها مفت ومجاني دارن برامون تبليغ مي کنند بايد يه دست مريزاد بهشون بگيم . نوشته شده در ساعت 9:39 AM توسط امير حسابدار Friday, November 14, 2003
٭ ديروز که داشتيم از دانشگاه تور با اتوبوس بر مي گشتيم به طرف ايستگاه قطار شهر ٬ وسطهاي مسير يه مرد مسن با يه پالتو رنگ و رو رفته ٬ ريش توپي جو گندمي و دماغي که از سرما قرمز شده بود سوار شد. از تريپش معلوم بود بايد دائم الخمر باشه ٬ بعد از اينکه اتوبوس دوباره راه افتاد يارو بلند شد و شروع کرد به صحبت کردن در مورد حزب کمونيست فرانسه ٬ در همين هين که داشت حرف مي زد دوتا از دخترهاي همکلاسيمون که کنار من وايستاده بودند و بي توجه بهش داشتند با هم صحبت مي کردند شروع کردند سر موضوعي خنديدن ٬ يارو که خيال کرد اينها دارند به اون مي خندنديهو اومد جلو و زد تو صورت يکي از دخترها ! بعد هم سريع تو ايستگاه بعدي پياده شد. دختره بنده خدا - که خيلي هم خانوم مهربون و نازنينيه و ترجمه اسمش به فارسي يه چيزي تو مايه هاي «سپيده» يا «سحر» ميشه - با اينکه ضربه زياد محکم نبود خيلي شوکه شده بود و يه نيم ساعتي طول کشيد تا از اين حالت بيرون بياد .
........................................................................................حالا جالبه که دوست پسرش هم يک کم اونورتر وايساده بود و ماجرا رو ديد اما هيچي نگفت و حتي وقتي پياده شديم شروع کرد به شوخي کردن و خنديدن به اين موضوع ! به قول پژمان ٬ تف به غيرتت بياد پسر !! جلوي چشم آدم دوست دخترش رو بزنند بعد آدم هيچي نگه ؟!بابا ايوالله به تو ! نوشته شده در ساعت 9:16 AM توسط امير حسابدار Thursday, November 13, 2003
٭ با رفتن دنتيست ٬ ديگه هيچکدوم از آدماي توي اين عکس ايران نيستند .عليداد به هند ٬ دنتيست به توکيو ٬ مخلصتون به فرانسه ٬ پژمان به امارات و صفا به آمريکا پرواز کردند و تنها آرزوشون اينه که مثل اون شب تابستوني در فرحزاد ٬باز دور هم جمع بشن.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 1:45 PM توسط امير حسابدار Wednesday, November 12, 2003
٭ دعا هاي روز تولد :
........................................................................................* خدايا دلهاي دختران اوکرايني را به دلهاي پسران ايراني نزديک بفرما! * خدايا اون يخچال-فريز فسقلي رو که توي سوپر مارکتCarefour ديدم به ما عطا بفرما! * خدايا راديو ضبط اين دختر مراکشيه (همسايه روبروئيم تو خوابگاه ) را که صبح تا شب روشنه خورد و خاکشير بفرما! * خدايا به Boney M به خاطر اجراي دوباره Daddy Cool عمر با عزت عطا بفرما! * خدايا ما رو از داشتن اون CDMan که MP3 هم مي خونه و توي فروشگاه DARTY ديدم محروم نفرما! * خدايا تمامي دعا هاي ما را در اين روز تولدي اجابت بفرما! آمين. نوشته شده در ساعت 9:54 AM توسط امير حسابدار Monday, November 10, 2003
٭ فردا اينجا تعطيله ( نمي دونم براي چي ٬ حتي از دوتا فرانسوي هم که پرسيدم يادشون نبود چرا تعطيله !) و من نمي تونم Connect بشم ٬ پس فردا هم تولدمه و جلو جلو دوستان تبريکات رو شروع کردند و من رو شرمنده . .
........................................................................................الان دومين ساليه که تولدم رو خارج جشن مي گيرم اما حد اقل پارسال تويFoodCourt سيتي سنتر شارژه با پژمان تولدم رو جشن گرفتم اما امسال ... پس به عنوان تنها دانشجوي ايراني دانشگاه ۱۴۰۰۰ نفري اورلئان که بيشتر از دو ماهه که با يه ايراني رودررو حرف نزده اين تبريکات واقعا مي چسبه و از اين بابت از همتون متشکرم . امسال ميخوام با پابليش کردن مطلبي که از همه بيشتر دوستش دارم به خودم يه هديه تولد بدم اون هم يکي از نوشته هامه که زمستون سال ۱۳۸۰ نوشتم اون روزها تازه ليسانسم رو گرفته بودم و مي خواستم کارهاي فرانسه اومدن رو شروع کنم يادمه که تمام هفته به کتاب خوندن و کلاس زبان رفتن مي گذشت ٬ شبها توي درکه و آخر هفته هم توي ديزين و شمشک و دربندسر ! يه فراغت و آزادي ذهني داشتم که الان بعد از دوسال دوباره دارم به دستش مي آرم . پس به ياد اون روزها : ٭ کی ميتونه ؟ کی می تونه سر صبحونه مربای تمشک و توت فرنگی رو با هم بخوره؟ من من ِ کله گنده کی می تونه از سـَر ملا صدرا با سرعت 120 تا بپيچه تو چمران؟ من من ِ کله گنده کی می تونه شب جمعه ، مجردی بره تو گلستان ؟ من من ِ کله گنده کی می تونه توی رقص تکنو، عقرب و برزيلی رو با هم بزنه؟ من من ِ کله گنده کی می تونه يه ديکته فرانسه رو بدون غلط بنويسه؟ من من ِ کله گنده کی می تونه "Gigi d`agostino " و" Sara Brightman " رو با هم گوش کنه؟ من من ِ کله گنده کی می تونه د َم ِ در پيتزا الوند ماشين رو 180 بچرخونه؟ من من ِ کله گنده کی می تونه Commandos3 رو تا مرحله هشتم اش بره؟ من من ِ کله گنده کی ميتونه تو برف ِ نکوبيده از سر ِ قله تا پايين اسکی کنه؟ من من ِ کله گنده کی ميتونه با يه پـُـک تمام زغالهای سر قليون رو سرخ کنه؟ من من ِ کله گنده کی ميتونه 3 بارتوی يه روز فيلم " لئون " رو ببينه؟ من من ِ کله گنده کی ميتونه تو فرحزاد نيم کيلو باقالی رو ايکی ثانيه ای بخوره؟ من من ِ کله گنده کی ميتونه MP3 رو ساعتی 12 Meg دانـلـود کنه؟ من من ِ کله گنده کی ميتونه از ايستگاه 7 توچال تا شهرستونک رو پياده بره؟ من من ِ کله گنده کی ميتونه تـِــررر بزنه به شعر سيلوراستاين ؟! من من ِ کله گنده نوشته شده در ساعت 9:17 AM توسط امير حسابدار Thursday, November 06, 2003
٭ واون الان دو ساله شده امروز روز تولد وبلاگمه .
........................................................................................الان ياد اون روزي مي افتم که دربدر دنبال ويندوز ۲۰۰۰يا me بودم تا بتونم باهاش Unicode بنويسم و بعد از ظهر يه نسخه Windows2000pro گير اوردم وتا آخر شب اونقدر باهاش سرو کله زدم تا اينکه ۲۰مين وبلاگ فارسي متولد شد. يادته اون شب که ازت سراغ ويندوز me رو گرفتم کلي وبلاگ نوشتن رو کوبيدي ٬ اما خودت دو هفته بعد وبلاگت رو راه انداختي؟!! همونطور که ليدي منتقد يادم انداخت ٬ پارسال اين موقع پيش يژمان ٬دبي بودم و الان مي بينم چه شانسي اوردم که اونجا کار گير نياوردم ٬ وگرنه هرگز پام به اروپا نمي رسيد. البته ۱۰ روزي که اونحا بودم کلي بهم خوش گذشت ٬پژمان و طاها هم با مهمان نوازي و مهربونيشون نگذاشتند بهم سخت بگذره ياد دست پخت پژمان و آتيش بازي ها و رقص نور ليزر کنار پل قرهود و آهنگ« لوبه گا »ي ماشين طاها توي تاريکي شب ساحل ممزر و جميرا بخير . نوشته شده در ساعت 11:44 AM توسط امير حسابدار Wednesday, November 05, 2003
٭ به اون بزرگترهائي که در چند سال اخير هي ميگن : «آقا عجب دور و زمونه اي شده تو خيابون دختر رو از پسر نمي شه تشخيص داد »
بگم که لطفا يه تک پا تشريف بياريد اورلئان تا باور کنيد که خيلي مونده که اين حرفها رو درمورد مملکت خودموم بگيم. پسر هاي اينجا خوشگل که هستند هيچ ٬ ابروهاشون رو هم که برميدارند اونم هيچ ٬ گوشواره نگين دار هم که به هردو گوششون مي اندازند... ديگه هيچي ديگه بگيد اينجا «اتو پياي» قزوينه ديگه !! نوشته شده در ساعت 7:23 PM توسط امير حسابدار
٭ باز هم شهر تور
........................................................................................شهر تور توي همون استاني قرار داره که اورلئان مرکزشه ٬يعني استان مرکزي فرانسه ( بقول اورلئاني ها قلب فرانسه ) ووسعتش تقريبا درست اندازه اورلئانه ٬ اما ثروتمند تره واين مورد کاملا از سرو وضع مردم ٬ مغازه ها و حتي ايستگاه قطارش مشخص و معلومه ضمنا به يک دليل و توجيه هواشناسي که من نمي دونم دقيقا چيه با اينکه تور حداقل ۲۰۰ کيلومتر از دريا دوره اما يا هميشه اونجا داره بارون مياد يا تازه بارون قطع شده ٬ بقول يکي از بچه هاي کلاسمون که اهل« شاتورو »يکي ديگه از شهرهاي استان مرکزيه (زادگاه ژرار دو پارديو ) : «کسي تا حالا روي پياده رو هاي خشک تور راه نرفته !» ضمنا ميگن يه رستوران ايراني هم توي مرکز شهره که خيلي دوست دارم بهش سر بزنم اما متاسفانه ساعت تعطيلي کلاسهامون به زمان حرکت ترن خيلي نزديکه و بايد از دانشگاه تندي بپريم بياييم ايستگاه قطار و فرصت گشت وگذار توي شهر رو نداريم.راستي ايندفعه که رفته بوديم تور توي ايستگاه قطار بالاخره تمثال مبارک جناب TGV(ترن فوق سريع ) رو زيارت کرديم ٬موقعي که دوستم داشت اون رو بهم نشون مي داد غرور توي صدا و چشمهاش موج مي زد . واقعا افتخار فرانسه هم هست ٬ ترني با سرعت حداقل۲۰۰ کياومتر دزساعت که پاريس- مارسي (يه چيزي تو مايه هاي تهران-شيراز ) رو ۷ساعته طي ميکنه . ( باز ياد اتوبوسهاي ميدون آرژانتين افتادم ٬ بپر بالا داداش که فردا ظهر دم دروازه قرآنيم !) نوشته شده در ساعت 9:49 AM توسط امير حسابدار Tuesday, November 04, 2003
٭ پنج شنبه اي که براي کلاسهام با قطار رفتم بودم به شهر تور ٬ نزديک بود شوخي شوخي به يه مسافرت اجباري دور فرانسه برم .
........................................................................................جريان از اين قرار بود که فروشنده بليط به جاي اينکه طبق معمول يه بليط اورلئان- تور بده يه بليط اورلئان- سنت نازار فروخت و من بايد نزديکيهاي تور پياده ميشدم و يه قطارديگه به مقصد تور رو سوار ميشدم. خلاصه اش اينکه من پياده نشدم و قطار هم به حرکتش ادامه داد .باز حالا خوب شد زود فهميدم و از کنترلچي قطار قضيه رو پرسيدم و اون بهم گفت بايد ايستگاه بعدي پياده بشم و برگردم وگرنه بعد از زيارت درياي خزر و خليج فارس يه تني هم توي اقيانوس اطلس شمالي به آب مي زديم ! نوشته شده در ساعت 10:32 AM توسط امير حسابدار Friday, October 31, 2003
٭ الان وقت استراحت کلاس «آشنائي با نرم افرارهاي آماري » توي سالن انفورماتيک دانشگاه توره .
........................................................................................الان که استاد اومد سر کلاس جلوي ۴۰ تا دانشجو با تعجب گفت : «شنيدم يه ايراني بين شماهاست !!؟» گاو پيشوني سفيد!! بعد هم به عنوان داده هاي نمونه از اسم هاي ايران و فرانسه و انگليس استفاده کرد .(چه ترکيب جالبي) نوشته شده در ساعت 4:26 PM توسط امير حسابدار Wednesday, October 29, 2003
٭ اين روزها وقت با پدرم تلفني صحبت مي کنم حرف کم ميارم يعني نمي دونم چي بهش بگم ٬ به پدري که اگه کمکهاش نبود من تا امامزاده داوود هم نمي تونستم برم چه برسه به اروپا چي مي تونم بگم ؟
........................................................................................بعضي اوقات کلمات نمي تونند احساسات واقعي ما رو بيان کنند. پس فقط مي تونم خيلي ساده بگم: پدر جان متشکرم ! نوشته شده در ساعت 10:39 AM توسط امير حسابدار Tuesday, October 28, 2003
٭ اونقدر فکرم مشغول کنفرانسها و سمينارها است که ديشب خواب ديدم دارم با Power point و کلي بند وبساط در مورد IUD کنفرانس ميدم!!
نوشته شده در ساعت 3:00 PM توسط امير حسابدار
٭ اين روزها هوا اينجا بد جوري سرد شده بلا نسبت سگ رو هم بزني از لونه اش بيرون نمياد !اما باز تعجب من رو داشته باشيد وقتي صبح سحر که ميام کتابخونه دانشکده مي بينم کيپ تا کيپ آدم نشسته !؟
........................................................................................ميز صندلي هاي اين کتابخانه دانشکده ما که معماري خيلي جالبي هم داره بين قفسه هاي کتابها قرار گرفته (مثل تمام کتابخانه هاي دنيا و برخلاف تمام کابخانه هاي ايران !) و دانشجو هر لحظه که لازم بدونه بلند ميشه و به کتابي که احتياج داره رجوع مي کنه .واقعا سيستم بسته کتابخانه که توي ايران اغلب اوقات اجرا ميشه به چه دردي مي خوره ؟فقط براي جلوگيري از سرقت کتابها ؟! نوشته شده در ساعت 2:59 PM توسط امير حسابدار Monday, October 27, 2003
٭ وقايع اتفاقيه فرنگ !
........................................................................................امروز با مليجک کمي تراموا سواري نموديم ٬مايه انبساط خاطرمان شد.اسبابي است بغايت عجيب که خلق الله را بي اسب و گاريچي راه مي برد! از صدراعظم پرسيديم پس چطور حرکت مي کند؟ مردک جواب داد با قوه کهربا ؟! آخر اين سنگ کهرباي مليجک که جز يک مشت پشم و کرک را به خود نمي گيرد چطور مي تواند چنين اسباب عظمائي را تکان دهد ؟! احوالات مملکتي که به دست چنين وزيرناداني با شد ٬ به کجا مي انجامد ؟ الله و اعلم !! نوشته شده در ساعت 8:22 AM توسط امير حسابدار Saturday, October 25, 2003
٭ اين مطلب جديدت که نوشت بودي رفتي شمال من رو ياد اين چند بار آخري که رفتيم شمال انداخت
........................................................................................٬ياد جاده هراز و تونلهاش و عقربه کيلومتر شمار که با « من بميرم تو بميري »! هم از ۱۰۰تا پايين تر نمي اومد. ياد بابلسر و خوابگاه نواب دانشگاه مازندران که Cannibal برامون گرفته بود ومصداق بارز « دريا زير پاي شماست » بود. ياد خزرشهر و آقاي صفر زاده ( درست نوشتم ؟) ياد هتل نارنجستان و اون ساحل کوچک پله پله اش و موجهائي که آدمهاي داغ نشسته روي پله اول رو خيس مي کردند ياد ٬بستني ۵۰۰ تومني اش و تلفن به آتلانتا از مرکز خريدش . ياد جاده کناره از نورو ايزد شهرو آکام شهر و دريا کنارو آرام شهرو خانه دريا (واي خانه دريا) و فريدونکنار وبابلسر و کوروش يغمائي که توي اين مسير در تاريکي فرياد مي زد « بهار از دستهاي من پر زدو رفت ٬ گل يخ توي دلم جوونه کرده توي اتاقم دارم از تنهائي آتيش مي گيرم ٬ اي شکوفه توي اين زمونه کرده ... » ( که اين تيکه آخرش بد جوري وصف اين روزهاي منه ) ياد صداي جيغ Tack-off توي سکوت شب روبروي « ستاد نيروي انتظامي بابلسر »! ياد رستوران وارش و آفتابگير Pamela Anderson ! ياد علي جانباز اون شب که رفتيم در خونه اش و از خوشحالي ديدن مشتريان ثابتش با همه مون دو سه سري ماچ و بوسه کرد!( راستي اون خطهائي که اونشب روي گلگير سمت راست انداختي با واکس درست کردي ؟) يادساحل محمو آباد و ماالشعير باواريا و آب آلبالو تکدانه و... ياد ويار ! نصف شبي بچه ها براي خوردن ميرزا قاسمي و اون رستوران آذري که ساعت ۱ شب برامون ميرزا قاسمي درست کرد ! ياد بازار محمود آباد توي اون بعد از ظهر تابستان که تنها مشترياش ما بوديم و حتي يادمه چي خريديم : ران و سينه بي استخوان مرغ ٬ برنج ٬سيخ ٬فلفل سبز ٬ نوشابه ٬ چيپس ٬ هندوانه ٬کبريت و زغال ( که دوبسته خريديم ) و جوجه کبابي که درست کرديم وقليوني که پشت بندش زديم . ياد جاده هراز موقع برگشتن که اول با « اگه يادش بره که وعده با من داره ٬ واي واي واي »! شروع شد و با Trance Music تموم شد ! ياد رستوران برف چال پلور که مشترياش فقط ما و علي رضا عصار و فواد حجازي با خانواده هاشون بو ديم . ياد اون موقع شب که رسيديم تهران و سر جردن٬ الهيه يک دوشيزه موطلائي رو ديديم که چند تا ماشين وايساده بودند داشتند سرش با هم جر و بحث مي کردند !! راستي يادته ؟... « اشکم دونه دونه از ديده روونه دلم ميگيره بهونه...... نوشته شده در ساعت 9:57 AM توسط امير حسابدار Friday, October 24, 2003
٭ يکي از راههاي ارتباط استاد و دانشجو در اينجا اينه که اساتيد e-mail همه دانشجو ها رو مي دونند و از اين طريق هم بهشون دسترسي دارند .مثلا ديروز استاد بازارهاي مالي ميل زده بود که « اون جزوه سبزه که دفعه قبل بهتون دادم جلسه آينده با خودتون بياريد »
........................................................................................البته اين ارتباط از اين بابت خيلي خوبه ٬اما ميترسم يکهو يک روز ميل بزنه بگه « راستي يادم رفت بهتون بگم که فردا امتحان داريد خودتون رو آماده کنيد.»!! البته احتمالات ديگه اي هم ميشه براي اين ارتباط در نظر گرفت مثلا : « آهاي دنيس! ديگه حق نداري بري پشت سر اين دختر اکراينيه بشيني ٬ ناسلامتي دارم درس ميدم اما تو همش حواست به سر و سينه اين دختره است بار آخرت باشه ها!» يا « مادمازل ژانيس يه سوالي سر کلاس پرسيدي که نتونستم خوب بهت جواب بدم لطفا فردا وقت نهار بيا تو اتاقم توي يک محيط ساکت و آروم! بشينيم مسئله رو با هم حل وفصل کنيم »! نوشته شده در ساعت 9:02 AM توسط امير حسابدار Thursday, October 23, 2003
٭ داشتم روي يه تحقيق که کمي با نظريه Fuzzy Logic (بچه هاي مهندسي برق احتمالا با اين نظريه بيشتر آشنا هستند) ارتباط داره کار مي کردم گفتم يه سري به Home Page واضع اين نظريه که از قبل مي دونستم يک ايراني به نام پروفسور لطفي علي زاده است برنم .حقيقتا از اين همه افتخارات از جمله دکترا هاي افتخاري ٬مدال ها٬ تقديرها ... شگفت زده شدم يعني تنها افتخاري که در کلکسيون پروفسور کمه جايزه نوبله ٬واقعا مايه سر بلندي همه ايرانيها هستند.
........................................................................................جالبه که بسياري از تقدير ها هم از طرف IEEE انجام گرفته !پس براي چي IEEE با وجود داشتن چنين عضو برجسته اي ايران رو تحريم کرده ؟ نوشته شده در ساعت 2:49 PM توسط امير حسابدار Wednesday, October 22, 2003
٭ اگه اين سمينار ها فرصت نفس کشيدن بهم بدهند انشاالله يه راهنماي ادامه تحصيل در فرانسه درست مي کنم و ميگذارم اينجا.اما تا اون موقع دو مورد رو ياد آوري کنم که :
۱- سفارت فرانسه فقط براي مقطع بالا تر از ليسانس ويزا صادر ميکنه يعني تا ليسانس نگرفتيد نمي تونيد براي تحصيل اقدام کنيد . ۲ - اين راهنما فقط در مورد رشته هاي غير پزشکي خواهد بود٬ چون کلا مبحث رشته هاي پزشکي وتخصصي پيراپزشکي با رشته هاي ديگه فرق ميکنه و من متا سفانه از اون چيزي نميدونم. نوشته شده در ساعت 7:15 PM توسط امير حسابدار
٭ اتاق من يه چيزي توي همين مايه هاست اما بدبختانه چون تک نفره است بنا بر اين همچين هم اتاقي هائي هم متاسفانه نمي تونم داشته باشم.
نوشته شده در ساعت 6:59 PM توسط امير حسابدار
٭ اونقدر پايبند خانه دانشجو شدم و از عرشه اش بالا پايين رفتم (آخه ساختمونش عين کشتي مي مونه)تا توي خوابگاههاي نادر و محدود دانشگاه يک اتاق ۳*۴ به ما دادند ٬ روزي که کليد اتاق رو گرفتم انگار کليد کاخ اليزه رو بهم دادند! هي مي خواستم از اتاق برم بيرون و دوباره کليد بندازم بيام تو! اين معضل مسکن عجب مشکل مهمي بود ما تا حالا نفهميده بوديم .هي اين وزير مسکن و شهر سازي مي اومد توي تلويزيون از ّفيروش ميتري مسکن با وام بانگي! ّ صحبت مي کرد ما خوش و خرم توي خونه بابا نشسته بوديم هيچ فکر نمي کرديم براي يک اتاق ۱۲ متري بايد اينهمه سگ دو بزنيم.
........................................................................................خوابگاه هاي دانشگاه ۳ تا ساختمونه که مثل خود دانشگاه وسط يه جنگل بلوط ساخته شده . و هر کدوم از هم ۱۰۰ متر فاصله دارند ولامپهاي نئون مشخص کننده بالاي هر خوابگاه ٬يکي از رنگهاي پرچم فرانسه است و اوني که من توش هستم رنگش قرمزه ( امير قويدل نفهمه !) در اصلي خوابگاه با توجه به دسته کليدي که به ساکنين خوبگاه داده شده خودبخود هنگام ورودشون باز مي شه و احتياج به نگهبان بد اخم و ّ آقا شما با کي کارداريد ّ! نداره . محيط داخل خوابگاه هم خيلي دوستانه است و همه ٬ چه همديگه رو بشناسند يا نه بهم سلام مي کنند و جالبه که هميشه دختر ها در سلام دادن پيش قدم هستند. يکي از مسائل جالب توي خوابگاه حوله حمامه ! حمامهاي هر راهرو در ابتداي اون قرار داره ويک رقابت محسوس در مورد زيبائي حوله حمامها وجود داره و صبح ها همه خواهران محترم در حال دفيله رفتن توي راهرو با ربدوشامبر هاي رنگ و وارنگ که رنگش با حوله اي که دور سرشون بستن ست شده هستند .« عافيت باشه ! » نوشته شده در ساعت 11:51 AM توسط امير حسابدار Tuesday, October 21, 2003
٭ اين دانشگاه ما در ضمينه خوابگاه خيلي از دانشگاه هاي ايران عقبتره ٬ مثلا اينجا ۱۲۰۰۰ تا دانشجو داره درحالي که خوابگاه هاش فقط گنجايش ۴۰۰۰ نفر رو داره اما توي خوابگاه هاي همين دانشگاه علامه خودمون ٬حداقل ۵٬۶ برابر تعداد دانشجويان درحال تحصيل دارند زندگي مي کنند!! که اين ساکنين خوابگاه به گروههاي زير تقسيم ميشوند:
........................................................................................۳۰درصد - دانشجويان در حال تسويه حساب با دانشگاه هستند. ۳۰ درصد - دانشجوياني که کار تسويه حسابشون در مرحله مهر نهاد مقام معظم رهبري در دانشگاه گير کرده .( چون اين دفتر فقط سالي يک بار باز ميشه و بديهيه که بايد با اين دفتر هم تسويه حساب انجام بگيره )! ۱۰ درصد - دانشجوياني که تسويه حساب کرده اند اما هنوز قايمکي به خوابگاه رفت و آمد مي کنند که تا کي بشه در حالي که تن ماهي و تخم مرغ و خيار شور (اين غذاي ملي خوابگاه هاي ايران ! ) به دست در حال ورود به خوابگاه هستند نگهبان خوابگاه بهشون گير بده و کارت دانشجوئي رو ازشون طلب کنه... ۱۵ تا ۲۰ درصد - دانشجويان شاغل به تحصيل در دانشگاه ! نوشته شده در ساعت 11:39 AM توسط امير حسابدار Thursday, October 16, 2003
٭ امروز که از خواب بيدار شدم بدجوري بغض گلوم رو گرفته بود٬ تا بحال اينجوري نشده بوذم .با خودن مي گفتم : آخه مگه ميشه ٬ مگه مي شه من توي مراسم عروسي قديمي ترين دوستم نباشم ولباس دامادي رو به تنش نبينم ؟دوستي که با هاش بزرگ شدم ... ياد بچگيهامون افتادم ياد کوچه مون ياد برف بازي ها و ياد جشن تولد ها...با هم مدرسه رفتن با هم ديپلم گرفتن و باهم گواهينامه گرفتن ...و همينجوري ۲۰ سال از رفاقتمون گذشت ٬ فکرشو بکن ۲۰ سال براي خودش يک عمر . حالا روزي رو که انتظارش رو داشتي رسيد اما من نيستم تا جشن آغاز با هم بودن تو وشيوا رو ببينم .بابا نا سلامتي قرار بود ما ساقدوشت باشيم ٬ يا حداقل راننده ماشين عروس ٬يعني ما لايق اين هم نبوديم ؟
........................................................................................خيلي وقته که يک بسته بزرگ شکلات با خودم دارم که هنوز بازش نکردم مي خوام امشب برم کنار درياچه کوچولوي وسط دانشگاه بشينم و به افتخار عروسي شما دوتا دهنم رو شيرين کنم ٬اما نيمکت هاي سرد بتني کنار دريا چه کجا و غوغا و گرماي امشب پارکينگ خونه تون کجا ؟ فرشاد جان ! الان دارم به عکست روي کارت دعوت عروسي که برام ميل کردي نيگاه مي کنم ( آخه پرينتش کردم زدم جلوي ميز مطالعه ام ) و به خنده ات توي عکس ٬ ان شاالله هميشه مستدام باشه . نوشته شده در ساعت 2:15 PM توسط امير حسابدار Thursday, October 09, 2003 ........................................................................................ Monday, October 06, 2003
٭ ديشب شبکه M6 گير داده بود که چرا بريتني وقتي ميگه LOVE زبونش رو مي زنه به لب بالاش ؟!!
........................................................................................بابا مگه شما فضوليد ؟ شايد نقص مادرزادي باشه ٬ شايد لب شکري بوده عملش کردن اينجوري شده ...شايد...!! نوشته شده در ساعت 11:03 AM توسط امير حسابدار Sunday, October 05, 2003
٭ خدا پدر ادبيات رو بيامرزه که اگه نبود من چطور مي تونستم با دختري از جمهوري دومينيکن و مارتينيک ! ارتباط برقرار کنم ؟ جز اينکه صد سال تنهائي مارکز رو با هم دوره کنيم و از ياد آوري مشترک دلاور مرديهاي سرهنگ « آئورليانو بوئنديتا » به وجد بيا ييم ؟
يا با ديميتري اون پسر روس ٬ تک تک شخصيتهاي دن آرام شولوخوف و جنگ وصلح تولستوي رو دوره کنيم و با هم صحنه هاي باغ آلبالو چخوف رو به خاطر بياريم هرچند که کلمه «آلبالو » به فرانسوي يادمون نياد ! نوشته شده در ساعت 12:48 PM توسط امير حسابدار
٭ راستي مي دونستيد روسها حلقه ازدواج رو مي اندازند دست راستشون ؟
البته اميدوارم اهالي مارتينيک هم اينکار رو نکنند چون...!! نوشته شده در ساعت 12:44 PM توسط امير حسابدار
٭ الان که داشتم مي اومدم به اين Cyber café به خاطر سرما (دماي هوا ۵ درجه بالاي صفره ) يک پوليور يوشيدم با يک کاپشن اسکي و تازه در تمام طول مسير هم داشتم سگ لرز ! مي زدم ٬ حالا وضعيت من رو با اين سرووضع تصور کنيد وقتي ديدم يه مادمازل که سگش رو اورده بود بيرون هواخوري ٬فقط يه پوليور پوشيده با ميني ژوپ و چکمه ٬ همين !!!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12:24 PM توسط امير حسابدار Saturday, October 04, 2003
٭ وبلاگ عزيزم عاشقانه دوستت دارم .
نازنينم اين روزها تنها تو شاهد اين مدعا هستي که من همون امير شوخ و شنگم و هنوز مشکلات خردم نکرده . نوشته شده در ساعت 12:44 PM توسط امير حسابدار
٭ راه قدس از کربلا مي گذرد اما مثل اينکه بدبختانه راه راونا از اورلئان نمي گذرد !
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12:34 PM توسط امير حسابدار Friday, October 03, 2003
٭ امروز سر کلاس« تاريخ مديريت »دختر لبناني که کنارم نشسته بود( بايد بگم دختر فرانسوي ٬چون طرف٬ ۲۰ ساله که با خانواده اش فرانسه زندگي مي کنه ) به يه نکته اي اشاره کرد که تا نيم ساعت بعدش داشتم مي خنديدم .
دفترم رو از راست شروع کردم و دارم مي رم جلو يعني متن رو از چپ به راست و به فرانسه مي نويسم اما صفحات دفترم رو مثل فارسي دارم از سمت راست مي رم جلو !! بابا چيکار کنيم ٬ ۱۶ سال همه درس ها و کارامون از راست به چپ بوده ديگه.قبول کنيد سخته . نوشته شده در ساعت 7:34 PM توسط امير حسابدار
٭ روي در وديوار دانشگاه شهر تور (Tours) يک پوستر منع استعمال دخانيات زدند و روش خيلي لوس ! نوشته اند : دانشگاه با سيگار چيز خوبي نمي شه !
........................................................................................ظريفي هم کنارش نوشته : «پس به نظر شما با گه ! چيز خوبي مي شه ؟»!! -------------------------------------------- البته فکر کنم به خاطر ترجمه متن اصلي ٬ يه مقدار از زيبائي جمله گرفته شد . نوشته شده در ساعت 7:01 PM توسط امير حسابدار Thursday, October 02, 2003
٭ امروز که رسما آغاز کلاسها بود دانسينگ Cow girl توي مرکز شهر با کارت دانشجوئي ۹۰ درصد تخفيف مي داد اما با اين اوضاع و احوال ٬ آخه حالي به آدم مي مونه ؟ نه والا !
احوالي به آدم مي مونه ؟ نه بلا! پس من هم بي خيال شدم ونرفتم. نوشته شده در ساعت 9:03 PM توسط امير حسابدار
٭ اين ضرب المثل «خر» زايد و «بز» از در در آيد والخ .. رو شنيدين؟ اين همون بلا هائيه که داره همزمان سر من مي يآد :
........................................................................................-هفته اي دوبار بايد برم ۱۲۰ کيلومتر اونورتر يعني شهر تور وبرگردم . - خونه هنوز پيدا نکردم . - نوددرصدد بچه هاي کلاسمون فرانسوي اند و چهار ٬ پنج نفر که خارجي اند هم حداقل ۲سال تو فرانسه بودن و تو توي همچين محيطي بايد عين بلبل هم فرانسه حرف بزني . - يکي هم نيست چهار کلمه باهاش فارسي اختلاط کنم. - ... نوشته شده در ساعت 9:03 PM توسط امير حسابدار Wednesday, October 01, 2003
٭ آقا ما در دوستيمون با اين هم دانشگاهي آلماني تجديد نظر کرديم! تمام . آخه يه آدم چقدر مي تونه سوتي باشه !؟!
........................................................................................چند روز پيش با هم رفته بوديم مرکز شهر يه چرخي بزنيم . گفتش « من خيلي دوست دارم دست پخت اين آشپز هاي فرانسوي رو امتحان کنم . بيا بريم يه رستوران توپ شام بخوريم» گفتم باشه . رفتيم به يه خيابون معروف اورلئان که از سر تا ته اش رستورانه و تا وسط خيابون ميز و صندلي چيدن . با مقايسه قيمت منو هاي هر رستوران يکي رو که هم قيمت هاش مناسب بود هم منوش پر و پيمون بود انتخاب کرديم . غذا رو که سفارش داديم پيشخدمت که دختر با نمکي هم بود پرسيد :نوشيدني چي ميل داريد . اين دوست ما هم که مثل اينکه بد جوري تو کف بود گفت : شراب فرانسوي . دختره هم رفت و با يه بطري بزرگ شراب برگشت و با اون مراسم جالب ٬خيلي ما هرانه در بطري رو باز کرد و تا دو بار گيلاس دوست ما رو پر کرد . بعد از اينکه دختره رفت تازه اين دوست ما يادش افتاد که فردا صبح يه امتحان خيلي مهم داره و زود بايد بيدار شه و بره سر جلسه !! زرشکککککک بهش گفتم :پس چطور زودتر يادت نيومد؟ .گفت : آخه اين شراب تو آلمان خيلي گرونه من هم وقتي تو منو با اين قيمت ديدمش همه چيز يادم رفت ! بابا انيشتين !! بعد هم گفت من ديگه نمي خورم بقيه اش رو با خودم مي برم . اما همونطور که حدس مي زدم اين کار از نظر صاحب رستوران يه توهين بود و وقتي اين قضيه بردن بطري رو به پيشخدمت گفتيم ٬ دختره لبخند از لبش پريد و گفت : مطمئن نيستم بتونيد اين کار رو بکنيد! و يه جوري به اين دوست ما نگاه کرد که يعني تو ديگه چه جوادي هستي ! آخرش صاحب رستوران اومد و در بطري و بست و داد دست دوستمون و خلا صه با کلي خجالت و يک بطري شراب نيمه پر از رستوران اومديم بيرون . خداداد واقعا تو حق داشتي که اون شب تو فرودگاه به من گفتي :« اين آلماني ها خيلي دهاتي اند » نوشته شده در ساعت 12:20 PM توسط امير حسابدار Tuesday, September 30, 2003
٭ درست روبروي دانشکده علوم دارند يه کتاخانه مي سازند .اينجا همه دانشکده ها کتابخانه اختصاصي دارند الا دانشکده علوم ٬ چيزي که براي من عجيبه سکوت و آرامش کارگاه ساختماني اين کتابخانه است . هميشه حدود ۲۰-۳۰ نفر در اين کارگا ه در حال رفت و آمد هستند اما من نمي دونم به کف کفشهاشون پنبه بسته اند يا با ايما واشاره با هم حرف مي زنند که هيچ صدائي از اونها شنيده نمي شه ! حتي هيچ کس نيست که با صدا نکره اش دادبزنه :« گزنفر ! ايلده اون کيسه سيمان رو پرت کن بالا »!!
نوشته شده در ساعت 2:43 PM توسط امير حسابدار
٭ زندگي شايد
بودن زير سقفي باشد يا رفتن هر روزه جواني به «خانه دانشجو » براي يافتن سقفي براي زندگي وتحمل کردن لبخند مادمازل مارتين که مي گويد : Bon Chance! * آن سنگالي خانه دارد آن بورکينا فاسوئي خانه دارد تانگ )آن پسر چيني که هرروز اتاقم را تميز مي کند ( هم خانه دارد راستي توله سگ خانم شاربونيه هم خانه دارد و همستر )Hamster) نوه اش ! * من خانه ندارمممم ! نوشته شده در ساعت 11:28 AM توسط امير حسابدار
٭ اين جمله رو فرشاد برام فرستاده :
........................................................................................F.R.A.N.C.E. - Friendships Remain And Never Can End نوشته شده در ساعت 11:16 AM توسط امير حسابدار Monday, September 29, 2003
٭ -يک نوشيدني مجاني براي همه دختر هائي که با ميني ژوپ تشريف بيارند !-
والا از خودم درنياوردم روي پوستر تبليغاتي يه دانسينگ نوشته بود !! نوشته شده در ساعت 4:01 PM توسط امير حسابدار
٭ نزديکيهاي هتل يک شعبه بزرگ مکدونالد هست که روزهاي تعطيل که رستوران دانشگاه بسته است مي رم اونجا غذا مي خورم ديگه الان با يکي از پسر هاي فروشنده اونجا دوست شدم وهر موقع مي رم کلي شوخي مي کنه و هميشه مي گه چرا غذات رو همينجا نمي خوري ؟اينجا که بزرگه و هميشه جا براي نشستن هست . حقيقتش از تنها غذا خوردن تو رستوران بدم مياد ٬ براي من که عادت داشتم تقريبا هرشب با يه دسته آدم برم شام بخورم خيلي زور داره که جلوي خانواده ها و دختر ٬ پسر هاي فرانسوي که دارن با هم شوخي مي کنند و تو سر وکله هم مي زنند يک گوشه تنها بشينم و غذا بخورم . اين موقع است که واقعا مي فهمم تنهام ...
........................................................................................راستي اين رو هم بگم که با سيستم مديريت و نوآوريها و موفقيتهاي مکدونالد خيلي حال مي کنم .اگه بدونيد چه سيستم هزينه يابي پيچيده اي داره ٬ ما که تو حسابداري صنعتي يک کمي از اين سيستم خونديم مخمون سوت کشيد !! ضمنا اينم بگم ٬ خيلي از کساني که سنگ مخالفت با جهاني سازي رو به سينه مي زنند همو نهايي بودن که روز ۱۷ سپتامبر براي خوردن Mac Madagascar جلوي درش صف بسته بودند! نوشته شده در ساعت 3:43 PM توسط امير حسابدار Sunday, September 28, 2003
٭ روز ثبت نام دانشگاه وقتي مي خواستم هزينه ثبت نام رو پر داخت کنم پسري که داشت کارهاي ثبت نامم رو انجام مي داد گفت لطفا هزينه ثبت نام رو بريدبه قصر پرداخت کنيد. منم حاج و واج مونده بودم که قصر کجا ؟ آدرس داد و من هم قصر رو کشف کردم .
........................................................................................ساختمان مرکزي دانشگاه که محل استقرار رئيس دانشگاه هم هست يه قصر -Chateau که وسط يک باغ بزرگ و قديمي قرار گرفته و يک چشم انداز عالي به همه دانشگاه داره . همون موقع ياد ساختمان مرکزي دانشگاه خودمون ( مثل اينکه ديگه بايد بگم دانشگاه سابق خودمون!) سر خيابان کريمخان و اتاق محقر دکتر حبيبي رئيس دانشگاه افتادم که تازه يکبار چون به بچه هاي تحکيم وحدت اجازه گردهمايي در دانشگاه رو داده بود ٬بسيج دانشجوئي دانشگاه يک شبا نه روز اجازه نداده بود از دفترش خارج بشه و رسما حبس اش کرده بودند !!اينم از اقتدار دانشگاه ! اينهم از دانشکده سابق که با ديدنش تمام خاطرات ۴ سال تحصيل برام زنده شد: نوشته شده در ساعت 11:02 AM توسط امير حسابدار Saturday, September 27, 2003
٭ شبکه M6 يه بر نامه اي داره که شبهاي شنبه پخش ميشه و اسمش هست Absolument80 يعني کاملا ۸۰ و در مورد خواننده هاي دهه ۱۹۸۰ صحبت مي کنه ٬ کليپ هاشون رو نشون ميده و اگر هنوز زنده باشن ! ازشون دعوت ميکنه تا بيان روي صحنه آهنگهاي محبوبشون رو اجرا کنند ! واقعا يه تجليل عالي از اين خواننده ها هاست بطوري که حتي بعضي هاشون روي صحنه از تشويق حاضران در استوديو اشکشون جاري ميشه . ضمنا اين برنامه يه تجديد خاطره اي از بچگي خود منه .ياد ويدئو T5 SONY و اينکه اون روزها فکر مي کردم ويدئو داشتن بزرگترين جرم عالمه ! ياد فيلمهاي BetaMax و کليپ هاي کايلي مينوگ و الفا ويل و يوروپ و Roxett و مدونا و...
........................................................................................راستي ديشب اين برنامه از هريسون فورد دعوت کرده بود که بياد و کمي از خاطرات دهه ۸۰ اش بگه! آخر برنامه مجري برنامه که به چشم خواهري يه عروسک تمام عيا ره !! از هريسون فورد پرسيد که آيا فرانسه مي دونه ؟ فورد هم گفت يک کمي ٬ دختره هم که منتظر همچين فرصتي بود بهش گفت پس به من بگو ٬ دوستت دارم ! هريسون فورد هم يک لـحظه صبر کرد و توي چشم دختره زل زد و آروم گفت : Je t'aime لازم به توضيح نيست که دختره داشت از خوشحالي پرواز مي کرد .... نوشته شده در ساعت 1:05 PM توسط امير حسابدار Friday, September 26, 2003
٭ Bon Anniversaire Monsieur HODER et merci Pour tous les amies que j'a trouvé à partir de Webloge!
نوشته شده در ساعت 6:28 PM توسط امير حسابدار
٭ امروز رفته بودم مرکز شهر يه سيم کارت موبايل بخرم ٬ الان بيشتر از سه هفته است که جز چند دقيقه که با خونمون حرف زدم با هيچ کس يه جمله هم فارسي حرف نزدم دلم لک زده براي به کپ طولاني ٬ آره مي کفتم اول رفتم FranceTelecom- Orange دختري که اونجا مسئول بود کفت متاسفانه سيم کارتهامون تموم شده ٬با نهايت معذرت لطفا تشريف ببريد اون سر خيابون از اون يکي دفترمون دريافت کنيد .!
من هم بانهايت پررويي جلوي چشمش رفتم اون طرف خيابون دفتر کمپاني رقيبشون يعني SFR !! شرمنده ام آبجي مشتري رو پروندي! اونجا همه يه سري پسر خوش تيپ و خوشرو بودن و کمتر از ۵ دقيقه سيم کا رت رو تحويلم دادن . نه صفي ،نه ۵۰۰٬۰۰۰ تومني ،نه قرعه کشي ،نه اولويتي ،نه بدقولي مخابراتي ،نه هزينه خدمات مثلا ويژه اي !! باباجان اينقدر سر اين مردم منت نکذاريد .حتي همون SMS اي که شما با ناز و افاده به مردم ايران ارائه مي کنيد ديکه داره ور مي افته وMMS-Multimedia message- داره جاش رو مي گيره . نوشته شده در ساعت 3:08 PM توسط امير حسابدار
٭ راستي امروز توي خيا بون اصلي شهر امتحان کردم هر ۵۰ قدم يه داروخانه يا بهتره بگم فروشگاه لوازم آرايش بود !! فرانسوي ها تقريبا سه برابر بقيه اروپا ئي ها لوازم آرايش مصرف مي کنند.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 3:08 PM توسط امير حسابدار Thursday, September 25, 2003
٭ باز اين دوست آلمانيمون سوتي داد ٬ديروز توي رستوران دانشکاه سر غذا کفت : راستي شما ايراني ها عرب هستين؟ !! چنانNon اي کفتم و چنان اخمي کردم که بنده خدا تا نيم ساعت داشت Pardon !مي کفت .
........................................................................................بعدا که براي يه پسر روس جريان رو تعريف کردم کلي خنديد و کفت : اينها فکر مي کنند همه مسلمون ها عرب هستند !. به همين خاطر من هم مثل برو بچه هاي مقيم شرق آمريکا از اين به بعد ميکم ٬پرشين يا به قول اينها Pers هستم ٬تا حالا که خوب جواب داده حداقل اش اينه که اول ياد تمدن باستانيمون مي افتند. نوشته شده در ساعت 12:30 PM توسط امير حسابدار Wednesday, September 24, 2003
٭
........................................................................................چند روز پيش با دوست آلمانيم که داره مترجمي زبان فرانسه مي خونه صحبت مي کرديم ديدم هي داره لهجه فرانسوي ها رو موقع تلفظ اسامي خاص و کشور ها مسخره مي کنه . حالا من خودم زياد خاطرخواه زبان فرانسه نيستم اما لجم در اومده بود مي خواستم بهش بکم اين زبان فرانسه هرچي باشه از زبان شما بهتره که وقتي حرف مي زنيد انکار يه زيپ داره تو حلقتون باز و بسته مي شه !! البته براي اينکه خداداد جان زياد ناراحت نشن بکم که اين دوست ما اهل هانوفر و هيچ ربطي هم به روستوک نداره! نوشته شده در ساعت 6:21 PM توسط امير حسابدار Tuesday, September 23, 2003
٭ وضعيت اين روزهاي دنتيست درست مثل وضعيت پارسال من ميمونه يعني همه رو راهي کرده و خودش تنها مونده و...
علي رضا من درکت ميکنم و مي خوام تمامي سعي و کوششت رو بکار ببري ٬بقيش با خداست . جداْ در مقابل تمام حرفها ت و روحيه اي که قبل از رفتن به من دادي٬ من چيزي ندارم بهت بکم جز اينکه : موفق باشي . نوشته شده در ساعت 3:58 PM توسط امير حسابدار
٭ به خشکي سانس دردسرهامون کم بود اينهم روش ٬ قراره نيمي از کلاسهامون توي شهر تور (Tours) برکزار بشه ! يعني بايد روزهائي که کلاس دارم ۵۰ کيلومتر برم و برکردم!
........................................................................................هم فاله و هم تماشا هر روز هم يه تور توريستي مي رم هم به کلاسهام مي رسم ! نوشته شده در ساعت 3:47 PM توسط امير حسابدار Monday, September 22, 2003
٭ کم کم دارم از اين هتلي که توش مستقر شدم خوشم مياد با اينکه الان دو هفته است که کرا يه اش داره کمرم رو مي شکنه اما جاي تميز و ساکتيه فقط ديروز يه خانواده انکليسي آرامش روز يکشنبه رو حسابي به هم ريخته بودند. اصلا هميشه برام اين سوال بوده که چطور اين انکليسي ها با همچين Accent ي مي تونند اينقدر سريع حرف بزنند؟!
........................................................................................آره مي کفتم بعد از آرامشش بزرکترين حسن هتل چيزيه که حتي روي فاکتور هتل هم به اون اشاره شده و اون هم علا وه بر داشتن کانالهاي ما هواره اي معمول,TF1,TF2,TF3,M6 ,داشتن Canal+ وSport+ است . واقعا من براي اولين بار معني کلمه جعبه جادو رو فهميدم ! واقعا آدم از ميزان توجه و دقت براي توليد يک برنامه تلويزيوني به وجد مياد.هر موقع که تلويزيون رو روشن مي کنم به زحمت مي تونم از ش چشم بردارم .فيلمهاي سينما ئي و برنامه هاي مختلف (که ان شا الله چند تاش رو بعدا توضيح مي دم )آدم رو جلوي تلويزيون ميخ مي کنند. و اين آخري نشون دادن Beatiful Minde توي حال و روزي که من دارم خيلي چسبيد. نوشته شده در ساعت 4:45 PM توسط امير حسابدار Saturday, September 20, 2003
٭ يه بار پيام در وبلاکش در مورد هشدار هاي احمقانه اي که اين غربي ها بر روي کالا ها شون از ترس سو شدن درج مي کنند نوشته بود حالا من يه چيز ديکه ديدم که دست کمي از اون هشدارها نداره :
توي دستشوئي کتابخو نه بالاي تنها در خروج نوشته (Sortie) ...! احتمالا فکر کردند در صورت وقوع اتفاق توي دستشوئي مثلا آتشسوزي . شخص ممکنه بجاي در از چاهک توالت خارج بشه !! نوشته شده در ساعت 11:12 AM توسط امير حسابدار
٭ پژو ۲۰۶ صفر متاليک ۱۱.۵۰۰ يورو ! دقيقا برابر با قيمتش در ايران ... در حالي که متوسط حقوق يه کارمند اينجا ۲.۰۰۰ يورو است يعني با حقوق ۶ ماهش ميتونه صاحبش بشه اما در ايران با حقوق چند ماه ميشه يه ۲۰۶ خريد ؟راستي اينجا بيشتر ۲۰۶ ها ۲در هستند تا ۴در و اين هم قيمت ۲در بود.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 10:56 AM توسط امير حسابدار Wednesday, September 17, 2003
٭ همش ياد اون دختر افغاني توي هواپيما مي افتم يه دختر سبزه با چشمهاي درشت سياه با يه جور شلوارجين که من نمونه اش رو فقط تو پاريس ديدم و مي کفت از کابل خريده !
........................................................................................هنوز دو سال نشده که بازسازي کشورشون رو آغاز کردن.. نوشته شده در ساعت 1:07 PM توسط امير حسابدار Saturday, September 13, 2003 ........................................................................................ Tuesday, September 09, 2003
٭ من الان توي يه کافي نت در محله la source شهر اورلئان نشستم و اين کيبورد فرانسوي داره بدر من رو در مي آره(من هنوز حرف p رو بيدا نکردم!!) دسترسي به هر نوع ميل باکسي و فرستادن ميل از سايت دانشگاه ممنوعه!! به همين خاطر همين الان بعد از ۵ روز ميل باکس در حال انفخارم رو باز کردم!!(واقعا دارم با اين کيبورد کلنحار مي رم نه ch داره نهj ونه p کيبوردش رو هم نمي تونم تغيير بدم حون دسترسي به control panel محدود شده فکر کنم از دانشگاه راحتتر بتونم بنويسم فقط اينو بگم که علي رضا .بژمان .امير . فرشاد . مسعود . مهدي .آرمان حاي همتون خالي!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 8:22 PM توسط امير حسابدار Thursday, August 14, 2003 ........................................................................................ Thursday, July 24, 2003
٭ علیداد هم رفت تا دیدار بعدی ما با خدا باشه ،
........................................................................................یعنی اصلا دیدار بعدی هم هست؟ نوشته شده در ساعت 10:43 PM توسط امير حسابدار Friday, July 18, 2003
٭ باید بودن تو، باش
........................................................................................هی نگو سفر، محاله حنجره گل می شه بی تو باتو آوازم زلاله بستن بیهوده بسه که خیال خام رفتن تو نباشی کی بگیره خستگی رو از تن من . . . واکن از تن رخت رفتن محرم خواب شبونه عشقو تن پوش تنم کن مثل هر شب عاشقونه نوشته شده در ساعت 11:31 PM توسط امير حسابدار Friday, June 27, 2003
٭ می خوام با آب طلا بنویسم و بزنمش بالای اطاقم که : پایان شب سیه سپید است.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 8:33 AM توسط امير حسابدار Friday, June 06, 2003
٭ علی رضا راست میگه این خارج رفتن ما عین جریان همون ماهیگیرس (اینجاش اصفهونی شد!) اما وقتی این خارج برات هدف شد اونوقت دیگه به هیچ چیز دیگه نمی تونی فکر کنی.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 5:31 PM توسط امير حسابدار Sunday, May 11, 2003
٭ من دارم می جنگم! آدم وقتی داره می جنگه خیلی چیزها یاد می گیره...اما سختی هم خیلی میکشه.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 9:54 AM توسط امير حسابدار Wednesday, April 09, 2003
٭ اون لحظاتي که اون مجسمه چدني آروم آروم خم شد شکست و بالاخره واژگون شد از خوشحالي نمي دونستم چيکار کنم پاي تلويزيون اشکم راه افتاده بود و ..
........................................................................................نوشته شده در ساعت 8:39 PM توسط امير حسابدار Wednesday, April 02, 2003 ........................................................................................ Monday, March 31, 2003
٭ آخرهاي سال ۸۱ شده بودم عين هولدن کالفيلد- ناتور دشت ـ الکي براي خودم گيج ويجي مي خوردم خوب شد اين سال تموم شد وگرنه يه بلايي سر خودم مي اوردم .سال ۸۲ که خيلي خوب شروع شد اميدوارم تا آخرش همينطور باشه .
........................................................................................نوشته شده در ساعت 11:35 PM توسط امير حسابدار Tuesday, March 25, 2003 ........................................................................................
|