امير حسابدار




Thursday, August 29, 2002

٭
آقا ما دوتا بسته با اين كمپانی منفجره !! فرستاديم فرنگستان اما هرچی می ريم توی سايتشون تا Track my package بفرمائيم نميشه هی اشكال می گيره ، ميگم نكنه بسته ها ی ما رو ها پولی! كرده باشند؟كسی می تونه كمكی كنه؟



........................................................................................

Friday, August 16, 2002

٭
سر و شكل اين سا يت ( وبلاگ ) به زودی دچار تغير و تحول خواهد شد. (اين يك جمله خبری است! )



........................................................................................

Thursday, August 08, 2002

٭
با صدای زنگ ساعت از خواب می پرم.ساعت 2:30 صبحه ، يكهو شك می كنم " پروازش ساعت 3:30 بود يا 4:30 ؟ " به هیچ نتيجه ای نمی رسم اونقدرتوی اين چندماهه عدد ورقم بالا پايين كردم ! كه ديگه هيچ عددی يادم نمی مونه.
ايكی ثانيه ای حاضر می شم و می پرم پشت فرمان وتا فرودگاه رو تخته می كنم . بابا مايكل شوماخر!
2:45 دقيقه می رسم ترمينال 2 .اووووه از شلوغی ترمينال جا می خورم يك جوری تقريبا ً مودبانه خودم رو می تپا نم توی جمعيت ! تا خودم رو به پای تابلوی پروازهای Departure می رسونم ، ای بابا «پرواز امارات: در حال تا ييد گذرنامه» با ورم نميشه يعنی اين بار هم ديررسيدم ؟ حدود 5 دقیقه به شانس خودم فحش می دم .بعد از اینكه دق دلم خالی شد تا زه یادم می افته بهتره یك زنگی به موبايلش بزنم شاید هنوز همراهش باشه.
بعد از يك مكالمه كوتاه می فهمم كه سر كار بودم و شازده هنوز در راه فرودگاه هستند!! برای اولين بار از نرفتنش خوشحال می شم. توی جمعيت آرش و مجيد رو می بینم ، اما 5 دقیقه طول می كشه تا از بین مردم بهشون برسم . با هم می ريم بيرون ترمينال منتظر می شيم كه هم خنكتره هم خلوتتر . بالاخره با لاخره شازده پسربا بار ووسا يلش میاد و با هم برمی گرديم داخل . دم در گيت از همديگه فيلم می گيريم و هركی یك تيكه ای بارش می كنه " آخه تو بری انگلِس،انگليس كجا بره !؟" همه شادند حتی مادرش كه داره جريان دير حاضرشدن وهول بودنش رو تعريف می كنه. وقت خدا حافظی می رسه ، با خودم قرار گذاشته بودم يك فحش آبدار بهش بدم كه مبادا برگرده اما وقتی بغلش كردم ... فقط خنديدم...
ازرفتنش كه مطمئن می شيم از ترمينال می زنيم بيرون احساس مي كنم حالم بد شده . آرش و مجيد هم همينطورند .سريع می ريم طرف پاركینگ و بای بای . سوار ماشين كه می شم تازه متوجه می شم كه چقدر شیشه جلو كثيفه .شيشه شور و برف پاك كن رو می زنم اما هنوز همه جا رو تارمی بينم ، ايندفعه می فهمم اشكال از كجاست ...
خداحافظ عليرضا...



........................................................................................

Sunday, August 04, 2002

٭
داره میره ، اما اونقدر پر روئه كه می گه" باز هم بر مي گردم" ! دم عید كه داشت مي رفت ژاپن حرف گوش نكرد،برگشت و هزارتا بلا سرش اومد حالا اگه برگرده مجبور مي شم خودم یك بلا ئي سرش بيارم ! پس وای به حالت اگه برگردی .
نگران ديزين هم نباش خودم می سپرم از این به بعد هر كي از جاده بالا رفت ، برای شادی روحت «نسترن ای عشق من » رو از اول تا آخر ختم كنه .خيالت راحت شد ؟



........................................................................................

Saturday, August 03, 2002

٭
يكي بود يكي نبود
يك عقربي بود كه توي يك صحرا بزرگ زندگي مي كرد.این عقربه براي خودش الكي خوش بود يعني زندگي خودش رو مي كرد و با كسي كاري نداشت.تا ابن كه یك اتفاق زندگيش رو عوض كرد.
اون یك عقرب دیگه رودید.
اونها اول كمي رنگ و شكل همدیگه رو ورنداز كردند و ناگهان اون حادثه خطرناك اثفاق افتاد، اونها از همدیگه خوششون اومد.
حالا كه اونها از همدیگه خوششون اومده بود باید «قانون عقربهاي عاشق» رو اجرا مي كردند یعني باید با هم مبارزه مي كردند اما هر دو مي دونستند كه این نبرد هیچ فرد پیروزی نداره وبي شك از نیش همدیگه مي میرند با این حال اونها به این جنگ تن دادند و همدیگه رو نیش زدند تا سر انجام به اون چیزي كه مي خواستند و آرزوش رو داشتند رسیدند ،
اونها در آغوش هم جان دادند.



........................................................................................

Home