امير حسابدار




Thursday, February 28, 2002

٭
باز دوباره دشمن ِ تا بـُــن ِ دندان مسلح ، دست به پيکاری نابرابر زد ودر طی عملی تلافی جويانه اقدام به هتک آبرو و حيثيت يکی از کبوتران ِ عاشق، ايثارگر و هميشه در صحنه نمود.اين بار دست انتقام خصم دون از آستين عنصری فريب خورده با نام مجعول« خورشيد خانم » بيرون آمد و هنگامی که دلاور ِ عرصه نبرد! (همون کبوتره!) به منظور رفع بعضی احتياجات، سنگر را ترک نموده بود از پشت (مانند هميشه) نيش خنجر فولادين را با کالبد روحانی اين پرستو عاشق آشنا کرد.
اما مثل هميشه نقشه دشمن نا تمام ماند و نتوانست به اهداف پست وپليد خود که همانا حذف فيزيکی پرستو خونين بال از عرصه وبلاگ بود دست يابد و رزمنده فداکار تنها چند خراش سطحی برداشت که توسط برادران بهداری سنگر با چسب زخم مداوا گرديد!



٭
الان پنج روزه که از کرمانشاه برگشتم اما حتی فرصت نکردم چهارتا وبلاگ بخونم از صبح تا شب دارم دنبال کارهای عقب افتاده ام می دوم و شبها روی تختم غش می کنم.دلم لک زده برای 7-8 ساعت خواب . اينها رو نوشتم که مثلا ًً وبلاگ ننوشتنم رو توجيه کنم .



........................................................................................

Sunday, February 24, 2002

٭
سلامممم من برگشتمممم از امشب می نويسمممم



........................................................................................

Friday, February 15, 2002

٭
"امير نرو خطرناکه! مگه نمی بينی وضعيت توپولوف رو ؟ هنوز دارند تيکه تيکه از روی کوهها جمع می کنندش. اصلا ً قراره اين هفته من يه مهمونی بگيرم بمون به من کمک کن. می خوای خودم زنگ بزنم بگم نميری ؟"
اينها صحبتهای يکی از بچه هاست وقتی فهميد فردا صبح بخاطر نمايشگاه کتابهای خارجی به کرمانشاه پرواز دارم.
از فردا تا جمعه که برمی گردم، نمی تونم وبلاگم رو UPDATEکنم و بقيه مطلب قبل رو تموم کنم پس از همه کسانی که وبلاگم رو می خونن معذرت می خوام ايشالله با يه برنامه پربارتر برمی گردم (عينهو کارتون معاون کلانتر وماسکی ...آخ شصت پاممم !!)



٭
(1)
سر ِ سه راهی ، پژو از جاده دربندسر و پرايد از سمت شمشک به هم می رسند.
پرايد - اين يارو حتماً مبتديه که می ره در بند سر، بهش می خوره 25 سال رو داشته باشه پس جواده که تا اين سن اسکی نيومده ! حتما ً خودش يا باباش از اون نوکيسه هان که يه پول قلنبه گيرشون اومده حالا می خوان با اسکی خرجش کنن.می خوام بدونم اينا از اسکی چی می فهمن ؟

پژو - اين احمق ِ چرا اينجوری پيچيد جلوی من؟ خيال می کنه کيه؟ بدبخت جواد حتی پول نداره باربند ِ اسکی بخره تا چوب اسکی هاش عينهو عَــلـَـم ِ 24 تيغه از پنجره ماشينش بيرون نباشه!

پرايد - اَه اَه ...کدوم سليقه ای همچين رنگ ِ سبزی برای ماشينش انتخاب می کنه ؟ آدم ياد مگس هايی که روی تاپاله می شينن می افته!

پژو - خيلی خوش بو است جلوی پنجره هم می شينه ! خيلی آهنگش جديده ، صداش رو زياد هم می کنه!اين آهنگ رو scooter سال 99 خونده حالا تازه رسيده دست اين پسره! شيطونه می گه Bonjovi 2001 براش بذارم قفل و کليد کنه ، هر چند که اين چيزها حاليش نيست.



........................................................................................

Saturday, February 09, 2002

٭
از صبح دارم فکر می کنم بخاطر برگشتن عمو رضا والبته عمو حسين ( انشاالله بزودی) چی بنويسم آخرش هم به اين نتيجه رسيدم که حرفم رو توی يک جمله بگم خلاص! :

" به خونه خودتون خوش اومديد"

بی دليل نبود که هيچکدوم از ما لينک وبلاگ شما دو نفر رو از کنار صفحه هامون برنداشته بوديم.ما از اول هم می دونستيم شما بر می گرديد!



٭
«المپيک سالت ليک سيتی بامداد امروز به وقت ايران آغاز شد.»
اين جمله يک خطی تنها خبر آغاز اين مسابقات جهانی از تلويزيون بود.نه فيلمی نه عکسی ،انگار نه انگار که مسابقات المپيک يعنی مهمترين رقابت ورزشکاران زمستانی در دنيا شروع شده و ما هم نماينده ای در اين مسابقات داريم!!
طبق معمول آمريکايی ها سنگ تمام گذاشتند و از هرروشی برای جذابتر کردن مراسم افتتاحيه استفاده کردند حتی با دعوت از لخ والسا و استيون اسپيلرگ برای حمل پرچم المپيک!
بيچاره اعضای تيم ملی ايران هم موقع رژه تيمها ، مثل بچه هايی که دعواشون کرده باشند تا جلوی مهمون شيطونی نکنند ، بر خلاف تيمهای ديگه بـُـغ کرده بودند (دريغ از يک لبخند) وفقط زورکی دستی برای تماشاچيان تکون می دادند!! واقعاً که...



........................................................................................

Thursday, February 07, 2002

٭
يکی از سرمايه های زندگی من دوستها يی هستند که هميشه من رو به پيش بردن و کمکم کردن تا به اهدافم برسم ، بعضی اوقات فکر می کنم از خجالت بعضی از اونها هيچ وقت نمی تونم در بيام . شبهای زندگی يکی بعد از ديگری می گذره اما شبهايی که با دوستان گذشت هيچ وقت فراموش نمی شه ! هيچ وقت...



........................................................................................

Wednesday, February 06, 2002

٭
ديروز که اومدم خونه پشت در اتاقم که رسيدم ( جای بابای ژينا خالی) ديدم عجب بوی الکلی مياد هاج و واج مونده بودم که اين بو از کجاست که ديدم بعله برادر عزيز دل و روده keyboardرو ريخته بيرون و داره توی الکل صنعتی تفت می ده! يعنی مثلا داره تميزش ميکنه.نشون به اون نشون که وقتی دوباره پشت کی بورد نشستم تا نيم ساعت از بخاراتی که از کی بورد متصاعد می شد مست ِمست بودم ! بعد هم که مستی از سرم پريد ديدم ای داد بيداد به علت نوشيدن بيش از حد ِ آب شنگولی! کليد caps lock به خواب ابدی تشريف برده اند وکليد space هم انفارکتوس کرده اند با اين حال، ديروز با هزار بدبختی چهار کلمه تايپ کردم اما امروز واقعا ديوانه ام کرد. چقدر اين دراز بی قواره (!) در تايپ کردن تاثير داره و ما قدرشو نمی دونيم!حالا وضعيت من رو موقع تايپ کردن تصور کنيد که چی می کشم. باور کنيد هر کدوم از جای خالی های اين متن به اندازه بالا بردن يک دمبل 6 کيلويی از دست من انرژی می گيره! و چون هر بار يک مشت محکم بايد حواله اش کنم ،آخر هر رانــد ( می بخشيد) متن مثل بوکسور ها گوشه اتاق از حال ميرم!!



........................................................................................

Tuesday, February 05, 2002

٭
من اين بريتنی اسپيرز رو نمی خوام !! من همون دختری رو می خوام که با موهای بافته توی راهروهای دبيرستان آواز می خوند (I still believe) وما رو شيفته خودش کرد
من نميدونم چرا اما اين اتفاق سالهاست که داره برای خواننده هايی که از سن کم شروع می کنند می افته يعنی بعد از 2-3 سال که ازمشهور شدنشون گذشت با اينکه هنوز سنشون کم و پايينه اما شروع می کنند به تيپ زنانه زدن واز سن خودشون فاصله می گيرن اين اتفاق تا حالا برای چندتا از خواننده های محبوب من مثل ويتنی هوستن ، ماريا کری و شنايا تواين افتاده و نمی خوام بريتنی هم اينطور بشه مثلا همين کليپ Overprotected روببينيد که چقدر چهره اش فرق کرده. حا لا حق دارم شاکی باشم يا نه ؟



٭
توی آخرين شماره يکی از مجله های سينمايی نوشته بود«کاترين زيتا جونز عيال مايکل خان...»!
همين کارها رو می کنيد که مجله های سينمايی رو می بندند ديگه ! از کجا معلوم فردا جمله هايی مثل اين جمله ها رو نگن :
" نيکول کيدمن کمينه سابق تام خان ..."
" نادره ننه ثريا خانم..."
" گلشيفته آبجی کوچيکه شقايق فراهانی ..."



........................................................................................

Monday, February 04, 2002

٭

"وقتی خواستی سوار بشی ، سريع خودتو بنداز روی صندلی ، اگه نتونستی ، ولش کن و آويزونش نشو، برو يه گوشه وايسا تا بعدی بياد. فهميدی؟"
" بله فهميدم . اگه ديدم که نمی تونم سوار بشم يک گوشه می ايستم تا بعدی بياد."
" خوب نوبتمون رسيد بيا کنار ِ من وايسا تا با هم سوار شيم خوب حاضری ؟ بشين..."
مربی سوار می شود اما شاگرد در کنارش نيست به پای ِ تله اسکی نگاه می کند، شاگرد عين شاخ شمشاد کنار ِ پايه تله اسکی بای بای می کند!

10 دقيقه بعد
"پس چرا سوار نشدی ؟"
"راستش من از اونطرف نمی تونم سوار بشم يک مقدار برام سخته! "
خوب اينو چرا موقعی که داشتيم سوار می شديم نگفتی؟ بسيار خوب، اين دفعه تو سمت چپ وايسا من هم سمت راست می ايستم . يک ، دو ، سه حالا... "
... شاگرد عين شاخ شمشاد کنار ِ پايه تله اسکی بای بای می کند !

10 دقيقه بعد
" اينبار ديگه چرا سوار نشدی ؟"
" راستش تمرکز نداشتم نتونستم سريع سوار بشم!"
"مگه هر کی می خواد سوار تله اسکی بشه مـِـديـتِــيـشِــن می کنه آخه؟! يه صندليه ، بپر بشين روش ديگه!"
"باشه چشم ايندفعه حتماً سوار می شم"
"حاضری؟ يک ، دو ، سه ..."
... شاگرد عين شاخ ِ بـُـز! کنار پايه تله اسکی بای بای می کند !

10دقيقه بعد
"می بخشيد به خدا ايندفعه همين که اومديم سوار بشيم باتوم ام از دستم افتاد! نتونستم سوار بشم!ايندفعه حتما ً.."
" اصلا ً اشکالی نداره عزيزم ! ايشالله دفعه آينده ،حالا هم چون وقت ما تموم شده اين حق مربيگری مارو لطف کنيد! "
" آخه ما که هيچ تمرين نکرديم "
"تمرين از اين بهتر؟ شما امروز تمرين ِ «چگونه يک مربی را اُسگـُـل کنيم»! رو بارها انجام داديد وحالا توی اين زمينه کاملا ً حرفه ای هستيد، بهتون تبريک می گم! آخه عزيز من، اگه ازتله اسکی سوارشدن می ترسی ، به من بگو بريم اونطرفتر با تله کابين بريم بالا ، چه اصراريه که حتما ً با تله اسکی بری بالا؟ بعدش هم هی بخوای خالی ببندی و مارو سر کار بگذاری!؟"
"..."




........................................................................................

Saturday, February 02, 2002

٭
امروز رفته بودم مجلس ختم مادر بزرگ يکی از دوستام که در مسجد نور (واقعاً اين مسجد زيبا ترين سالن مبله رو توی مسجدهای تهران داره) برگزار بود .ايندفعه با خودم عهد کردم خودم رو نگه دارم و از حرفهای حاج آقا سخنران ِ مجلس ختم، هر چقدر هم پرت و پلا باشه ، نخندم. چون سه چهار ماه پيش که به يه مجلس ختم ديگه (که اونهم مربوط به مادربزرگ يکی ديگه از دوستان بود!) رفته بودم ، اونقدراز صحبت های واعظ در مورد" بيماری ايدز و راههای جلوگيری از آن" اونهم وسط چنين مجلسی خنده ام گرفته بود که موقع بيرون اومدن بجای اينکه اخم کنم و صورتم رو غمگين نشون بدم ، نتونستم جلوی خودم رو بگيرم وبا نيش از بنا گوش در رفته به فک و فاميل مرحوم تسليت می گفتم !
البته ايندفعه هم حاج آقا خيلی کوتاه صحبت کردند هم اينکه اصلا ً وارد هيچ مبحثی نشدند و فقط چون فهميده بودند اغلب حضار وکيل و قاضی هستند از هر چهار کلمه ای که می گفتند شش تاش عربی بود!!( بالاخره هرکی تخصص خودش رو يک جايی به رخ ديگران ميکشه ديگه)



........................................................................................

Friday, February 01, 2002

٭
برادرم ميگه :" اميرداداش ، اگه امريکا حمله کنه مدرسه ها تعطيل ميشه؟"!!!



٭
من اگه برای انجام کارهام توی شهر زياد پياده روی کنم ، دوست و آشنا کم نمی بينم( ماشاالله اونقدر که روابط عمومی ام قــَويــه و توی هرجايی يک سر و گوشی آب داده ام!!!) اما چهارشنبه ديگه خيلی عجيب بود چون از سرهر کوچه که رد شدم يا توی يک رستوران هم که نشستم يک آشنايی رو ديدم. تازه جالبه که يکی رو هم ديدم که قيافه اش آشنا بود اما يادم نمی اومد کجا ديدمش!!



........................................................................................

Home