امير حسابدار




Thursday, November 29, 2001

٭
" نم نم ِ بارون، شُرشُرِ ناودون ، گلهای ِ اِ يون
، با تو ديدن داره ، آخ با توديدن داره "
نمی دونم اين آهنگ بَندِ تُنبونی از کيه ؟(چون خودم هم چند وقت پيش توی يک تاکسی مسافر کش شنيدم)
اما دقيقاً وصف حالِ تهران امروز بود. از حدود ساعت 1 بعد از ظهرکه نم نم بارون شروع شد، خيابونها پرشداز دختر پسرهايی که عقده ای شده بودند يک شب بتونن باهم زير بارون قدم بزنند .بارون هم نامردی نکرد نه زياد شديد شد ونه قطع.همين جور نم نم می اومد ايوُل.. دمت گرم.. زنده باشی ..(می بخشيد..اينجاش مثل ِ کنسرتِ اِبی شد!!)



٭
آقا من با اين تبليغ نوکيا که تلويزيون پخش می کنه خيلی حال می کنم.با اينکه بيشتر از 20 ثانيه طول نمی کشه واقعا زيباست به خصوص آهنگش يک آهنگ تکنو (بکوب بکوب) که روی تِمِ زنگ موبايلهای نوکيا ساخته شده تازه خيلی هم از تبليغ خارجی نوکيا با اون جمله تکراريش (Nokia connecting people) بهتره.



........................................................................................

Tuesday, November 27, 2001

٭
زيبايی
= اين منشی ِجديد رو ديدی مهندس ؟بد مصب عين ِعروسکِ باربی می مونه !من که وقتی نگاهش می کنم ديگه نمی تونم ازش چشم بردارم .
-- تو چرا فقط به ظواهر فکر می کنی. به نظر من زيبايی ظاهری ِ دختر نمی تونه تعيين کننده باشه بلکه اين سيرت آدمهاست که مهمه واين زيبايی ها ديريا زود ازبين ميره.
= من که نمی فهمم چی می گی فقط اين رو می دونم هر وقت با اين خانم منشی حرف می زنم تا شب شارژ می شم.
-- واقعا که.. دلم می سوزه برای آدمهايی که مثل تو کوچيک فکر می کنند.
= باشه بابا ما کوچيک فکر می کنيم، بگذريم.. شنيدم به مدير عامل گفتی حاضری بری ماموريت ،تو که تازه ازدواج کردی الان موقع گشت وگذار با خانواده است نه موقع ماموريت رفتن.
-- راستش من زياد اهل بيرون رفتن نيستم.
= چطور؟
-- والا..چند وقت پيش که برای افطار، فاميل دور هم جمع شده بودند ،يک بچه فسقلی برگشت به عَيال ما گفت:"توچقدر زشتی !". بچه است ديگه می دونی که عقلش نمی رسه، بعد اون قضيه چون ممکنه بازهم بچه های خنگی مثل اون تو کوچه ، خيابون پيدا بشن ما ديگه زياد بيرون نمی ريم.
= آره خوب بچه است کوچيک فکر می کنه ! حتماً بنده خدا به
اعماق ِزيبای ِوجودِ خانومت پی نبرده وگرنه اصلاً اين حرف رو نمی زد!!



٭
ما نمی دونيم اينجا رشت ِ يا تهران؟صبح بارون، شب بارون آخه اين چه وضعيه ؟!هر روز صبح که ميريم بيرون همه چی خيسه. آقا ما شاکی ايم شکايت داريم يکی به داد ما برسه....!
«از طرف هيئت ناشُکران مقيم مرکز»



٭
من تا همين الان فکر می کردم حسادت چيز بديه .اما از حالاحاضرم با برهان خلف و قضيه فيثاغورس ثابت کنم خيلی هم چيز مفيد وخوبيه. درزمينه راه انداختن وبلاگ بين ما ايرانی ها بهترين راه تحريک حسادت ديگرانه .نمونش وبلاگ dentist
باورتون ميشه کسی که تاديروزوقتی صحبت وبلاگ می شد می گفت:"اين گل واژه ها چيه می نويسي !" حالا 180 درجه تغييرکرده و وبلاگ راه انداخته واسمش رو هم گذاشته «يادداشتهای روزانه يک تقريبا ً دندانپزشک» .(رُو که نيست سنگِ پا ساوث ا َمپتون )ِ {توضيح اينکهSouthampton شهری است در جنوب انگلستان که 24 سال پيش دندانپزشک مورد نظر مسافرتی به آنجا داشته اند}
پس حسين خان درخشانی ديگه ناراحت نباشند چون فرمول ازدياد نسل وبلاگدارن (بروزن پستانداران !) کشف شد وتنها از يک عنصر تشکيل شده : حساد ت (هيچ نگران مصرف بی رويه آن هم نباشيد چون هيچ عوارض جانبی ندارد!.)
راستی آقای Dentist قدم نو رسيده ها مبارک .اما کارهايی که نوشتی پسرهات ممکنه بعدها انجام بدهند، خيلی برايم آشناست فکر می کنم يکی از دوستهايم داره اُنها رو انجام ميده اما اسم اون دوستم يادم نمی ياد. تو نميشناسيش!!؟



........................................................................................

Sunday, November 25, 2001

٭
اين مطلب طنز نيست!
روز اول :
پسر- سلام ! می بخشيد شما جزوه جلسه قبل رو داريد؟
دختر- سلام ! الان همراهم ندارم اما می تونم براتون بيارم ، مگه دوستا تون جزوه رو ننوشتن؟
پسر- نه..يعنی چرا.. اما ميدونيد.. خانوما قشنگتر می نويسن.
دختر- باشه من فردا براتون ميارم.

شب اول :
دختر برگه های جزوه را از عطر خيس می کند.

هفته اول :
دختر- ببين.. رابطه ما يه رابطه عاديه نبايد بگذاريم هيچ وابستگی پيش بياد.
پسر-دقيقاً.. منم می خواستم همينو بگم.
دختر- راستی ..ديشب بعد از اينکه تلفنُ قطع کرديم من تا يک ساعت بعدش بيدار بودم.
پسر- آره .منم همينطوربيخود ديشب زود قطع کرديم، از امشب تا صبح حرف می زنيم.خوبه؟

ماه اول :
دختر- باورم نميشه همه اين کادوها برایِ منه؟!
پسر-آره عزيزم ، تولدت مبارک!
دختر- واقعاً متشکرم .اين بهترين تولدِ زندگیِ منه ...
پسر-يه چيزی يادت نرفته عزيزم ؟؟
دختر-خيلی خوب....مممماااااااچچچچچچ..

ماه سوم :
دختر-ديشب چرا زنگ نزدی؟
پسر-حال و حوصله نداشتم.
دختر-حوصله من رو هم نداشتی؟
پسر- نه!
دختر-کاری نداری ؟
پسر-نه. خداحافظ .

ماه چهارم:
دختر-امروز خجالت نکشيدی جلو دوستات اونجوری با من حرف زدی ؟
پسر-تو چی خجالت نکشيدی با صندل، جوراب پوشيده بودی ؟
دختر- تواونقدر بيشعوری که نميدونستی من از دانشگاه اومدم ونميتونستم تودانشگاه بی جوراب جولان بدم .تازه اون روز يادت نميادوقتی از پيتزا کاج اومديم بيرون در رو برای من باز نکردی؟
خودت سرتو عين گاو انداختی پايين رفتی بيرون ؟
پسر- به هرحال تو امروز آبرویٍ منو بردی.می دونی اصلا ً ما به هم نمی خوريم فردا اون نوارها وسی دی های ِ منو وردار بيار.
دختر-می دونستم تو اصلا ً منو دوست نداری.تو هم اُون عکسهای منو وردار بيار.

يک هفته بعد :
پسر،آهنگ Hazard از Richard Marx را گوش می کند. دست می برد زيرتختش يک سالنامه زرشکی رنگ را در می آورد و باز ميکند سالنامه پراست از عکسهای آدامس Love Is.. به دختروپسرعکسها نگاه می کند و يکی را می خواند:

Love Is.." washing dishes when she is out"

پسربه سادگی جمله فکرمی کند و سالنامه نَمدار را آرام می بندد.

*
دختردو ساعت است که بغض کرده، روی تختش دراز کشيده و چهره پسر را لبخند زنان در جاهايی که با هم رفته اند به ياد می آورد، کوه ، کافی شاپ ،سينما ، رستوران ،پاساژ ، خيابان..سرش را برمی گرداند تا ديگر به او فکر نکند که چشمش در بالای کمد به عروسکِ الاغی که پسربرايش خريده بود و اسمش را " آقای عَر" گذاشته بودند می افتد ، عاقبت بغضش می ترکدو صورتش را رو به بالش می کند.

هفته بعد :
دختر گوشی تلفن را برمی دارد وشماره می گيرد از آنطرف صدای خواهر پسر می آيد دختر گوشی را می گذارد.

*
پسر ازدانشگاه بيرون می رود هيکل دختررا در پياده رو آنطرف خيابان ميشناسد که دارد دور می شود قلبش تند ميزند آرام دنبالش راه می افتد، هيکل دختر از دور بنظرش زيباترين هيکل است.دختر به ميدان نزديک می شود پسر به شلوغی ميدان فکر می کند اما جرات نمی کند به دختر نزديک شود ازعکس العمل دختر می ترسد ،همش خودش را وسط خيابان در حالی که دختردارد به او سيلی می زند می بيند.دختر وارد شلوغی ميدان می شود پسر سريع می دود تا او را گم نکند که ناگهان خود را جلوی دختر می بيند که درپياده رو ايستاده ،هول می شود سريع به خيابان نگاه می کند يک راننده فرياد می زند"يه نفر تجريش ..." پسر دستش راطوری که راننده ببيند، بلند می کند "آقا تجريش..".



........................................................................................

Saturday, November 24, 2001

٭
اعترافات يک محکوم به نوشتن:
رضا براهنی که الان رئيس انجمن قلم کانادا شده کتابی داره به اسم " جنون نوشتن " که مناسبترين اسم برای اين کتابه چون اولا ً هم کتاب تقريباً قطوريه ثانيا ً با فونت خيلی ريزی نوشته شده ثالثا ً هرچی بخوای تو اين کتاب پيداميشه، ازشعروداستان گرفته تا نقد ادبی ومقاله.حالا مثل اينکه يک جوری من هم زدم رو دست ِ جناب براهنی ،اينطور نيست؟
حقيقتش از همون اول که حسين درخشانی وبلاگش را راه انداخت ، اولين فکری که به ذهنم رسيد راه انداختن يک وبلاگ بود اما نه وبلاگ فارسی .راستش از نظر من وبلاگ يک موتور محرک بود چون کسی که وبلاگ راه می اندازه تعهدی ضمنی به خوانندش می ده که مثل يک دفترچه خاطرات، هرروز اون رو پر کنه و اين اجبار می تونست به من توی ديکته وگرامر کمکم کنه.
به هر صورت از قديم گفتن" فشار، سازندست "، ضمن اينکه همچين کاری را ديگران هم کرده اند مثلا ً يک آمريکايی که تازه فرانسه ياد گرفته يک وبلاگ فرانسوی راه انداخته وهرموقع اشتباهی داشته باشه فرانسوي هايی که وبلاگش را می خونن بهش گوشزد می کنن.
دوهفته پيش که اين وبلاگ روراه انداختم فقط می خواستم امتحان کنم ببينم می تونم وبلاگ راه بندازم يا نه ؟ اما يکهو مثل روزنامه نگارها هرروز نگران صفحه فردا شدم که نکنه نرسم مطلب جديد بنويسم ياطنزم قشنگ درنياد. با اينکه هميشه روابط دختروپسرها توی جامعه برايم جالب بوده وسوژه های زيادی ازاونها تو ذهن دارم اما قبول کنيد که هر سوژه برای نوشته شدن احتياج به زمان ووقت داره که با توجه به روزانه بودن وبلاگ ،هرروز نميشه يک طنز خوب در مورد اونها نوشت ازطرف ديگه وبلاگ فرانسوی رو هم که می خواهم تا آخر اين هفته راه بندازم پس اجازه بدهيد من روی مطالب طنزم بيشتر کار کنم .
البته منظورم اين نيست که هرروز نمی نويسم ،منظورم اينه که در مورد علائق ديگه ام مثل کتاب وسينما هم از اين به بعد مطلب می نويسم وچون با غم و اندوه هيچ ميانه ای ندارم طنز هم از مطالبم جدا نخواهد شد.(خدائيش خيلی زور زدم تا اين مطلب طنز نشه چون مثلا ً اعتراف بود اما الان فکر می کنم مگه اعتراف رو نميشه با طنز گفت؟)
در آخر هم از تمامی دوستانی که شفاهاً وکتباً(مانند فکس، تلفن ، تلفنگرام ، تلکس ، پست تصويری پست الکترونيکی و پست غيرالکترونيکی ..!!) مارا در تهيه هرچه بهتراين وبلاگ ياری دادند تشکر می کنيم!



........................................................................................

Friday, November 23, 2001

٭
=کيان ومهرنوش دوست هستند:
-الو سلام کيان ،می خوام برم مدادبخرم بيا سر کوچه مون با هم بريم.
-ای بابا ما که الان از تزريقاتی اومديم .بذاراقلا ً عرقمون خشک بشه .
-يعنی نميايی؟؟
-نه عزيزم!من کِی گفتم نميام، منظورم اين بود چون تازه آمپول زدی و پايت درد ميکنه ،اذيت نَشی!

=کيان ومهرنوش بهم زده اند:
-بخدا آيداجان!عشق،محبت،دوستی.. برای اين پسرها کشکه.هرچی بهشون محبّت کنی آخرش هم يه روز می گذارن می رن.اصلا ً کيان ازاول هم منو دوست نداشت وگرنه کدوم پسری برمی گرده به دوست دخترش می گه« تو پدر منو در اُ وردی »!
- راست ميگی مهرنوش جون! کارهای اين پسرها هميشه عجيب غريبه.




........................................................................................

Thursday, November 22, 2001

٭
امروز يک کار کوچولو پيش اومده که نمی تونم بنويسم اما امشب می نويسم. قول مردونه!



........................................................................................

Wednesday, November 21, 2001

٭
فرض کنيد امشب بايرن با منچستر مسابقه دارد و شما که با يکی از طرفداران قديمی و دو آتيشه منچستر کل کل داريد(قديمی که می گم يعنی طرف از 1986 طرفدار منچستره وهر سال براش پيراهن منچستر را از انگليس می آرن ) با ذوق وشوق منتظريد بازی شروع بشه تا سوتی های بارتز روبشمريد و فردا برای دوستتون رديف کنيد.
هنوز فرض کنيد همه چيز داره به خوبی پيش ميره و نمای زيبايی از المپيک مونيخ هم شما رو سر ذوق مياره که يهو همون موقعی که خوش تيپ مک کوئين ترين داور دنيا در سوتش می دمه يه جوادی که باد تو گلو انداخته وبا لحنی که انگار داره يک مسابقه گاوبازی رو گزارش می کنه ، ميگه :« سلام عرض ميکنم خدمت تمامی هم ميهنان عزيز...» حالا ديگه واقعاً فرض کنيد شما دوست داشتيد سِر الکس بجای اون آدامس نعنائی ، خِرخِره دوست جوادمون رو می جوييد!
ديگه نمی خواد فرض کنيد بلکه اعمال زيررو برای جلوگيری از سکته قلبی به علت حرص وجوش خوردن به مدت 90 دقيقه ، انجام بديد:
1-« صدای تلويزيونت رو ببند ولذت ببر»!! اين نسخه ای است که خود آقای حماسه سازِ ملبورن در مصاحبه با تماشاگران فرموده بودند.
2-ماهواره را روشن کن و بازی ليورپول و بارسا رو نگاه کن هم می بينی چطور بارسا ، ليورپول رو در انفيلد لوله می کنه هم ازگلِ بچه خوشگل هلند(قابل توجه قزوينی ها:منظورم «ازگلِ رويش» نبودها خيال بد نکنيد) يعنی کلا يورت لذت می بريد و هم اينکه گزارشگر به هر زبونی حرف بزنه حداقل جوادی حرف نميزنه و قبل بازی سايت UEFA رو زيرورو نکرده(يا نداده براش زيرورو کنند) که ببينه در10 بازی اخير منچستر چند تا تکل رفته يا روی کين وقتی از زمين بيرون ميره با فِرَگی ماچ و بوسه می کنه يا نه!



........................................................................................

Monday, November 19, 2001

٭
مار و پونه
در دانشگاه :
دوست 1- اين ورودی 80 ای ها عجب تيکه هايی اند، بخصوص اون دختره که الان با ما سرِ کلاس بود.
دوست 2- آره اون دختر سفيده رو می گی ؟ خيلی باحاله.
پسر- ا َه ا َه .. شما هم با اين سليقه هاتون.سفيد هم خوشگل می شه؟ دختر فقط سبزه . تازه چشم و ابرو سبزه ها هم قشنگتره . يادم باشه ديگه باهاتون نگردم، سليقم خراب می شه !

در خانواده :
مادر- پسرم ، دخترِ اين خانواده ای رو که تازه اُومدن طبقه پنجم ، ديدی ؟
پسر- واه واه .. من نمی دونم اين شيربرنجه يا دختر! دختره اونقدر سفيده که تمام رَگهاش معلومه!
مادر- خيلی دلت بخواهد. دختر به اين خوشگلی .ازدختر مردم خوشت نمی آد ديگه عيب روش نذار.خواستگارها براش صف بستن ،آقا داره ناز می کنه ؟!

3 سال بعد :
مرد( پسرِ سابق )- عزيزم امشب که خواستيم بخوابيم اون چراغ خواب رو خاموش کن .
زن - چطورمگه؟ نورش چشمِتو می زنه ؟
مرد(پسرِ سابق )- خودِچراغ خواب که نه. اما وقتی نورش روی صورتت می افته انگار لامپ مهتابی روشن شده !ديگه خوابم نمی بره !




........................................................................................

Sunday, November 18, 2001

٭
فرهنگ خانواده :

جوان == موجودی که ذاتا ً باپدرش مشکل دارد.
دختر خانواده == بمب ساعتی ، هرچه زودتر بايد آن را به دست صاحبش رساند .
پسر خانواده == قندِ عسل، شکرپاره
پدر خانواده == گاوصندوق
خانواده == مجموعه ای نامنظم که هيچ دو نفراز آن حاضر نيستند تخم مرغ صبح آنها يکجور پخته شود.



٭
دارم سعی می کنم link بدم اما نمی دونم چرا 2 روزه اين blogger داره بازی در می آره؟؟



........................................................................................

Saturday, November 17, 2001

٭
عکس ِ صفحه اول هفته نامه " جهان فوتبال " خيلی توپ بود ، دقيقاً پنج تا ايرلندی علی کريمی را دوره کرده بودند تا توپ را ازش بگيرند.اِ يوول
اميدوارم اين سردردم بهتر بشه تا بتونم بازی امشب< رم - اينتر> را ببينم . تماشاگران امروز نوشته بود احتمالاً امشب رونالدو و ويِری بازی می کنند اين دوتا اگه باهم باشند عين توپخانه می شوند هيچ تيمی جلوشون دوام نمی آره .



٭
سرم داره از درد می ترکه ... لعنت بر اين هوای آلوده تهران...تازه من توی اين هوای کثيف کلی پياده روی کردم... مثلا ً می خواستم هر کاری دارم امروز انجام بدم ... اون هم چه جاهايی
هفت تير،وليعصر ، انقلاب . اِ ندِ آلودگی ... حماقت که شاخ و دم نداره...



........................................................................................

Friday, November 16, 2001

٭
از آنجايی که وبلاگهای فارسی روز به روز دارد زيادتر ميشود و با وجود شبيه بودنtemplate هااما محتوی آنها با هم فرق می کند، لذا وسائل لازم جهت خواندن هر وبلاگ معرفی می گردد:

وبلاگ سلمان == Oxford Advance Dictionary (البته اگر وبستر هم داشتيد شايد جواب بده)

where is astroid-b612 == طناب ، کراميون و کلنگ يخ .

افکار پراکنده يک زن منسجم == ويلچير !

روی جاده نمناک == فونتِ arabic(window)

خورشيد خانم == گل ِ هميشه عاشق ( چون مثل خودم متولد آبانه )


زير بارش باران == ی ِ متصل

روزنه == کتابهای ِفلسفه هگل ، جامعه شناسی ماکس وبر ، روانشناسی فرويد و3 واحد ادبيات فارسی

يادداشت == CD فال حافظ

ترازو == " مدنی 6 را پاس کردی ؟؟"

وبلاگ ايرانی ==Pc Magazin

يه گاز سيب سرخ == وقت !

خط قرمز == قرمه سبزی

شروورهای دو علاف == تخمه

مرجان عاِلمی == کليد Delete

ترانه == يه جو سليقه !

وبلاگ صاحاب == ويار

حسين درخشانی == " آدم با بزرگترش شوخی نميکنه ! "

اين که شوخی بود اما من هرروز وبلاگهاتون را می خوانم ولذت می برم سعی کنيد هر روز وبلاگ تون را update کنيد، دَ مِتون غيژژ...



........................................................................................

Thursday, November 15, 2001

٭
اين فرم تصفيه حساب فارغ التحصيلی عين ِ Internet explorer 6می مونه، چون بوسيله اون سوراخ سنبه هايی از دانشگاه را کشف می کنی که روحت هم از وجودشان بی خبر بوده بعد هم کسانی که اونجا نشستن( که اونها رو هم در تمام دوران 5 ساله دانشجويی زيارت نکردی ) چون از فرماليته بودن اين فرم کاملا ً باخبرنند مهروامضاء می کنند البته گفتمان زيرهم تقريبا ً در همه قسمتها تکرار ميشه:

- آقا پس شيرينی ما چی شد ؟
- حتما ً ميارم خدمتتون.
- نمی خواد خودت بری ، پول بده مستخدم بره از سر پاساژ ونک بگيره بياد.
- نه قربان الان شيرينی هاش تازه نيست خودم بعدا ً تازشو براتون ميگيرم
- فراموش نشه هاااا .
- مگه می شه ! خيالتون راحتِ راحت باشه .
- به سلامت.
- خداحافظ شما.

دِ ِ برو که رفتيم.......



٭
دارم يه چيزی می نويسم الان می بينيد.....



٭
راستی در مورد بورس تهران می خواستم بگم يکی از آسمانخراشهای مرکز تهرانه خودم خندم گرفت، بی خِال شدم .



٭
ديروز رفته بوديم بورس تهران که تقريبا ً يکی از ساختمانهای بلندِ مرکز تهرانه ،از طبقه هجدهم که پايينو نگاه می کردی تقريبا ً هيچی نمی ديدی .واقعا ً ما چی داريم تنفس می کنيم؟



........................................................................................

Tuesday, November 13, 2001

٭
ماجرا ی حلقه های سحر آميز:
قصّه اين حلقه ها از علاقه انسانها به امری به نام نامزد بازی شروع می شود.ازروی همين علاقه يک جفت از اين حلقه ها خريداری می شود واز آنجا که اين حلقه ها بصورت نامشروع خريداری شده اند( نه اين که پول خريدشان حلال نبوده، منظور اين است که راههای شرعی برای خريدشان طی نشده! ) جای مشخصی ندارند پس معنی های متفاوتی پيدا می کنند:
1- در مقابل همجنسان جايش انگشت يکی مانده به آخر دست چپ است و معنی اش اين است که " ما که بار خودمون را بستيم حالا شما هی خودتون را صبح تا شب علاف اين و ا ُون کنيد آخرش هم نه اين تحويلت می گيره نه اون"!!

2- در مقابل غيرهمجنسان می تواند دو جای متفاوت باشد، يا همان جای ِمورد 1 اما اينبار يعنی اين که" ديدی از تو بهتر گير آوردم، دلت بسوزه حالا ببينم باز هم ناز می کنی " !!
يا جايش دست راست است ( کدام انگشت ،فرق نمی کند ) ومعنی اش اين است که "ببين هنوز فرصت هست ها، اما بجنب تا دير نشده "!!

3 - در مقابل پدر هيچ جايی اَمن تر از جيب شلوار ندارد پس هيچ معنی هم ندارد!!.



٭
ديشب ساعت 1 داشتم از کنار استاديوم آزادی رد می شدم ، زير بارون وتوی اون تاريکی شده بود يه چيزی تو مايه های گودزيلا ،گودزيلائی که خوابش برده باشه يا خودشو به خواب زده باشه. گودزيلا جون نمی دونم خوابی يا بيدار اما بالاغيراتاً روز پنج شنبه بيدار باش و مارو نا اميد نکن . بابا تو که جلوی مگا گودزيلا ، مگاترا ، گيدورا و .. جنگيدی و آخرش پيروز شدی و ا ون جيل پشت ِ تو تکون دادی !! آخه ايرلند که ديگه چيزی نيست آخ قوربون اون جيلِ پشتت برم که عين جيل خروس اُبهت داره ، می دونم حرف ما رو زمين نمی اندازی...آتيش ِ دماغت گرم ! (توجه: دراين متن گودزيلای مورد نظر صرفاً گودزيلای باحال ژاپني است ، نه اون غول بی مزه و بی احساس هاليوودی )



........................................................................................

Monday, November 12, 2001

٭
زندگی زيباست. هميشه دوست داشتم روز تولدم باران بباره امروز صبح هم که از خواب بيدار شدم وديدم داره باران مياد کلی حال کردم.امروز زياد وقت ندارم بايد برم دانشکده ، راستی اگر استاد ما را کسی می شناسه بهش بگه اين ورقه ما را تصحيح کنه بريم دنبال کارهای فارغ التحصيلی ، سه هفته است اين برگه ما داره توی اتاق جناب دکتر خاک می خوره.



........................................................................................

Sunday, November 11, 2001

٭
فردا تولد منه .کارت تبريک يادتون نره.من به طالع بينی زياد اعتقاد ندارم (برعکس سلمان خان جريری )امابقول يک دوستِ متولد آبان :"فرد متولد آبان هميشه عاشق خواهد بود" وبه همين دليل انسانهای بيچاره ای هستند.راستش آگه فرد آبانی ديگه ای در اين مورد نظری داره با من در ميون بذاره چون کم کم داره اين حرف باورم ميشه .e-mail: ahrezaee@yahoo.com,ahrezaee@hotmail.com



٭
آقا تورا به خدا از فکردرست کردن انجمن وبلاگ نويسان در بيايد همينکه چند وقت يکبار دورهم جمع بشيم (البته بچه های تهران رو ميگم) همديگر رو ببينيم کافيه چون به قول سيد ابراهيم نبوی امکان نداره چندتا ايرانی دور هم جمع بشن تا کاری را راه بيندازند اما از همون اول بينشون انشعاب ودودستگی ايجاد نشه .



٭
آلمان-اکراين، بازی قشنگی بود، بيچاره شوچنکو هم عينهو بچه ای که مدرسه اش دير شده باشد با آن چهره هميشه نگران هی اينور اونور دنبال توپ می دويد آخرش هم يک توپ تک به تک را گل نکرد تا ثابت کند فقط علی کريمی تنها بازيکنی نيست که اين توپها را گل نمی کنه البته اون هيچ کدوم از تک به تک ها را گل نمی کنه!!!



........................................................................................

Saturday, November 10, 2001

٭
خوب اين هم از تفاوت فوتبال ايران و اروپا يعنی بازی تک ضرب . به نظر من گل دوم ايرلند اثبات نکته کوچيکيه که ما هنوزهم باور نکرديم.. بای بای جام جهانی..بای بای...



٭
خوب 3 ساعت ديگه تا شروع بازی ايران-ايرلند مونده من که خودمو برای يک شکست آماده کردم ،چيکار کنم بعداز بازی ايران-إمارات انقدر عصبی شدم که معده درد گرفتم وتا چند روز نمی تونستم چيزی بخورم.نمی دونم چرا امروز اينقدر تماشاگران گير داده بود به علی کريمی که امروز ستاره بازی اونه در حالی که خودشون خبر داده بودن تيم ايران به خاطر زمين خيس استاديومlands down road از پاسهای تکضرب استفاده ميکنه نمی دونم شايد حکمتی تو کاره .البته بازهم اون پارامتر هميشگی نبايد فراموش بشه.....دعا.



٭
اين برنامه سينما4 هم بعضی اوقات فيلمهای خوبی نمايش می ده مثلا ً فيلم اين دفعه killing fields جالب بود بخصوص اينکه فهميديم جان مالکوويچ در جوانی هم کچل بوده ! اما صدای فيلم تو بعضی صحنه ها با تصوير نمی خوند يا سينک نبود.خوب حتما هنگام جرح واصلاح صدای تصوير جابجا شده يا صدای مناسبتری بَراش انتخاب شده !!



٭
حسين جان درخشانی اين template فارسی خيلی کمه تورو خداچند تا ديگه معرفی کن تمام وبلاگها شبيه هم شده ما رو بگو مثلاٌ می خواستيم "متفاوت" باشيم.چندتا وبلاگ توپ فرانسوی ديدم اززيبايی قفل وکليد کردم. شما هم اينها رو ببينيدو کف کنيد.اول ، دوم ، سوم ، چهارم ، پنجم.



٭
از ديروز که وبلاگ ام رو راه انداختم انقدر درگير حل مشکلاتش بودم که يادم رفت بگم وجه تسمِه اين وبلاگ چيه؟چون از قديم رسم بود که هروقت مي خواستند به کسی شناسنامه بدهند، از روی شغلش براش فاميلی تعيين می کردند وچون بين دوستان هم با اين nickname شهرتی به هم زده بودم.از سنت ماضی وشهرت باقی استفاده کردم واسم وبلاگ اينی شد که ميبينيد.



........................................................................................

Friday, November 09, 2001

٭
می بخشيدکه داستان بيچارگی ام را جداجدا می نويسم چون هنوز هم اِين بيچارگی ادامه داره ، آره مي گفتم بعد از اينکه install,win2000 کردم ديدم ای دادبِداد مودم install نميشه نگو درايور مودم ام فقط تا win98 را ساپورت می کنه.زرشک!!!! .حالا بايد از ساِت motorola درايور2000 را install کنم .باز هم ماجراهای امِر ودستمال ِزدی تا اينکه زحمت اون را هم دوستان کشيدندو download کردند اما حالا ويندوز برای ما ناز ميکنه ونِم بند مودم را installميکنه ديگه کارم به نظر کردن ودخيل بستن کشيده بود که آخرش دلش برام سوخت و install شد حالا ما اينهمه بدبختی کشيديم حسين خان درخشانی طی يک خبر ديوانه کننده (البته نه از روی شادی برای من)برای ملت شهيدپرور، مژده استفاده از يونيکد را بدون استفاده ازwin2000 داده .فقط قيافه من رو بعد از شنيدن اين خبر مجسم کنيد(نمیخواد مجسم کنيد چون ...).به هر صورت از امپکس، نودال ،ترابری، خدمات که ما را در تهيه هرچه بهتر اين برنامه ياری دادند تشکر مي کنيم.



٭
چطور ِيک وبلاگ ساختم؟ (نسخه 1.1)
فکرنمی کنم تو دنيا هيچ کس مثل من برای راه انداختن يک وبلاگ اينقدربيچارگی کشيده باشه قضيه از آنجا شروع شد که چون روی کامپيوترم Windows me بود وبايد حداقل 2000 ياxp install, می کردم و از آنجا که تا بروبچه ها هستن بازار رضاوپايتخت کيلو چنده!!!افتادم دنبالش.از شانس ما به هرکی می گفتم ،می گفت:«بابا باکلاس، xp می خوای چيکار يک98 SE بريز رو دستگاهت بی خيْال شو?! » تا بالاخره يک win2000 professional توپ گير اُوردم.



٭
����� � ���ǐ ����� �(ver 1.1)



........................................................................................

Home