امير حسابدار




Saturday, November 29, 2003

٭
وقتي ايران بودم طرفدار پرو پا قرص Axelle Red بودم و در آرزوي داشتن CD ,DVD کليپهاش . اون زمان با خودم مي گفتم وقتي برسم فرانسه حتما همه جا صحبت از اونه اما از روزي که رسيدم دريغ از حتي يه خبر يا آهنگ تو راديو و تلويزيون ٬ به همين خاطر وقتي بعد از مدتها عکسش رو روي جلد مجله Marie Clair ديدم کلي به درگاه خدا شکر به جا اوردم ! که بالاخره گمشده ام رو پيدا کردم



٬بخصوص که با اون موهاي حنائي اش منو ياديکي ازدوستان ديرين دانشکده ميندازه ٬ طبقه دوم «کافي شاپ بتسا» توي برج آفتاب ونک که يادت هست .اونجا رو قرق مي کرديم و بابرو بچه هاي دانشکده پارتي راه ميانداختيم...




........................................................................................

Friday, November 28, 2003

٭
اين کامنت ما هم داره بازي در مياره .تمام کامنت دوني ها!پر از کامنت ٬ اما اون تعداد کامنت ها رو صفر نشون ميده!مثل اينکه بايد سايت کامنتم رو عوض کنم.لطفا اگه سايت کامنت بي دردسر سراغ داريد ما رو خبر کنيد.



........................................................................................

Thursday, November 27, 2003

٭
هتلي که اوايل توش اقامت داشتم نزديک سوپر مارکت يا بهتر بگمHypermarcheمعروف فرانسوي به اسم E.Leclerc بود. اينجا همه سوپر مارکتهاي بزرگ بايد داراي پارکينگي به تناسب وسعتشون باشند ٬ پارکينگ اين فروشگاه هم يه محوطه بزرگي رو به خودش اختصاص داده بود ٬شبها که فروشگاه بسته مي شد چراغها و نورافکنهاي پارکينگ تا صبح روشن مي موند و از دور- اگه قياس مع الفارغ نباشه-منو ياد بندر خرمشهر مي انداخت . همون روشنائي که يکطرف شهر رو روشن ميکرد با همون حس سحر آميزي که داشت .
ترم دوم دانشگاه بوديم که دانشگاه يه تور مناطق جنگي جنوب گذاشت ٬ ما هم باچندتا از بچه ها رفتيم اسم نوشتيم گفتيم هم فاله و هم تماشا بريم ببينيم اين خرمشهر و آباداني که پدرم تعريف مي کرد: «وقتي توي خيابونهاش راه مي رفتي انگار داري توي سان فرانسيسکو قدم مي زني » چه به روزگارش اومده ؟
اون سالها از اين جور تورها خيلي کم بود و مثل الان جنبه تبليغاتي و اشک دراوردني نداشت! راحت براي خودمون ميدون نبرد وجبهه ها رو مي گشتيم و اون وسط اگه آدم مطلعي پيدا مي شد يک کم در مورد مواضع نيرو ها وعملياتهاي انجام گرفته در اون منطقه توضيح مي داد.
به هر حال توي اين سفر به هرجائي که جبهه اي بود سر زديم از سوسنگرد و طلائيه گرفته تا شلمچه و اروند کنار ٬ اما با وجود چيزهاي جالب و تاثر بر انگيزي که اونجا ديدم هيچ چيز به شگفت انگيزي فتح فاو و پلي که نيروهاي ايراني روي اروندرود زده بودند نمي رسيد . من هرچقدر به مغزم فشار اوردم نتونستم حجم و عظمت اين پل رو تصور کنم ( پل رو تازه يکي٬ دوسال قبل از رسيدن ما به طور کامل جمع کرده بودند.)فکرش رو بکنيد جائي که ۴تا رودخانه با دبي بسيار بالاي دجله ٬ فرات٬ کرخه و کارون به هم مي رسنددر عرض چند روزيک پل غير معلق زده بشه در حالي که يک کوه فولاد هم در اون نقطه از بستر اين درياي خروشان ثابت نمي مونه !
واقعا فقط از فکر و توان ايراني همچين چيزي بر مي آد. بقول خداداد از زير بته که به عمل نيومديم ما فرزندان همون داريوش و خشاياريم که براي اولين بار دوهزارسال پيش درياي سرخ و مديترانه رو از طريق کانال سوئز به هم وصل کرد. واقعا دست مريزاد.



........................................................................................

Wednesday, November 26, 2003

٭
موقع ثبت نام دانشگاه وقتي گفتند مي تونيد بعد از چکآپ پزشکي از تسهيلات ورزشي دانشگاه استفاده کنيد٬ با خودم گفتم توي اين گير و دار کي حال و حوصله ورزش کردن رو داره. اما بعد از يکي دو ماه وقتي سمينار ها احاطه ام کردند ديدم توي اين اوضاع بي همزبوني و فقدان سرگرمي بهترين وسيله رفع خستگي همون ورزشه. وقتي پزشک دانشگاه گفت چه ورزشي مي خواي بکني؟ گفتم هرچي مي خواد باشه فقط مربوط به کوه باشه ! اونهم گفت صخره نوردي خوبه ؟ منهم گفتم : عاشقشم! اما حقيقتش تازه روي ديواره بود که فهميدم چقدر اين ورزش رو دوست دارم و چقدراثر روحي اين ورزش براي من از تاثير فيزيکيش بيشتره.
مربي مون هم يه خانوم با تيپ و هيکل مردونه است که در کمال تعجب من ديواره هاي باشيب منفي رو مثل آب خوردن ميره بالا. حامي و يار من هم يه دختر اهل رومانيه. تا يادم نرفته در مورددخترهاي رومانيايي دانشکده امون بگم که بي روح ترين آدمهاي روي زمين اند وقتي باهاشون حرف مي زني و توي چشماشون نيگاه مي کني توشون هيچ چيز نيست٬ الکي نيست که توي اين تحقيق اخير اهالي روماني بدبخت ترين آدمهاي روي زمين شناخته شدند٬ من هم اگه هر روز صبح همچين قيافه هاي بيروحي رو مي ديدم از زندگي سير ميشدم!
برعکس دخترهاي اکراين که از چشمهاشون زندگي ٬اميد ٬ نور ٬ شور٬ نشاط٬ ..( امير ٬ امير بيدارشو بابا داري وبلاگ مي نويسي ضايع نکن ديگه!) آهان مي بخشيد مي گفتم که برعکس دخترهاي روماني اين يکي خيلي پر شر و شوره اما از شانس ما مثل اينکه تازه نامزد کرده٬ وقتي هم براي اولين بار ديواره رو رفت بالا و برگشت از خوشحالي پريد مربي رو بغل کرد و شروع کرد به ماچ و بوسه کردن( ما اونجا برگ چغندر بوديم!) و خلاصه کلي کولي بازي در اورد وهمه بچه ها رو از اين کارش به خنده انداخت.



٭
خدمت دوستان عزيز عرض شود که به علت مشکلات فني سايت يه مقدار راه اندازي راهنماي تحصيل در فرانسه به تا خير افتاد اما ان شا الله تا هفته آينده به کمک اين شازده پسر راه مي افته.



........................................................................................

Monday, November 24, 2003

٭
ما يه همکلاسي ويتنامي داريم به اسم نوآن که يه پسر ريزه ميزه و محجوب و درعين حال (اگه باهاش صميمي بشي) وروجک و شيطونه. خونه اش ۲۵ کيلومتري شهر توره و هر وقت از کلاس بر ميگرديم توي ترن تا يه مسيري رو با ما همسفر ميشه. دفعه قبل ازم پرسيد از ويتنام چي مي دونم من هم چيزهائي رو که تو سريال مستند « يکهزار روز جنگ » ( يادتونه ؟ سالهاي ۶۶-۶۷ سه شنبه شبها شبکه ۲ نشون ميداد و اولش با باز شدن دريچه بمب افکن B-52 روي جنگلهاي سرسبز ويتنام شروع مي شد) براش تعريف کردم ٬ البته خودش هم اين سريال رو ديده بود.
کمي هم از کتاب «زندگي ٬جنگ و ديگر هيچ..» اوريانا فالاچي براش گفتم که چقدر قشنگ با اون قلم ژورناليستيش روزهاي آخر سقوط سايگون رو تعريف کرده بود.
ازش در مورد حال و هواي اين روزهاي ويتنام پرسيدم و گفت ما هنوز يک کشور کمونيستي هستيم و هنوز بعد از گذشت ۵نسل از جنگ٬ بچه هايي ناقص به دنيا ميان و زمينهاي زراعي که ميدون نبرد بودن ديگه محصول نمي دهند.
راستي اين آقا نوآن يه دوست دختر ويتنامي داره که تو خوابگاه ما زندگي ميکنه که از خودش ريزه ميزهتره ( من در عجبم اينها با اين قدو هيکل چطور نارنجک مي بستن زير دامنشون و ميرفتن تو کلوپ سربازهاي آمريکائي!) و فعلا من نقش کبوتر نامه بر! رو براي اين دوتا معشوق ايفا مي کنم و و نامه هاشون رو رد و بدل مي کنم.



٭
داشتيم در مورد سرماي هوا حرف مي زديم که نوآن گفت تو ويتنام اگه دماي هوا به زير ۶ درجه بالاي صفر برسه مدرسه ها تعطيل ميشه!ببينيد که ديگه اونجا چقدر هوا گرمه.



........................................................................................

Saturday, November 22, 2003

٭
اينروزها دارم چيزهاي جديدي مربوط به طبيعت رو تجربه ميکنم و مي بينم موقعي که تهران بودم چقدر از طبيعت دور افتاده بودم.
مثلا راه رفتن توي جنگلي که تا۳۰ سانتي متري زمينش رو برگهاي زرد بلوط پوشانده و ديدن يه سنجاب حنائي رنگ که يکهو از جلوي پات در ميره يا راه رفتن توي جنگل مه آلود که فقط خودتي و ۴تا درخت دور و برت و ديگر هيچ و سکوت.



........................................................................................

Friday, November 21, 2003

٭
آخر حال..
ما يه کلاسي داريم که عنوان خيلي طول ودرازي داره اما خلاصه و لري اش ميشه « تاريخ مديريت » . استادش هم مسئول دپارتمانمومه که يه «جنتلمن» واقعيه!
هم از نظر تيپ و قيافه و هم از نظر معلومات يه سر و گردن از همه روساي دپارتمانهاي ديگه دانشکده بالاتره . ديروز سر کلاس رسيد به اينکه دو چيز علم رياضيات رو در اروپا به جلو انداخت يکيش عدد صفر بود و ديگريش استفاده از الگوريتم و همين موقع جلوي ۴۰ تا دانشجو رو کرد به من و گفت : « مثل اينکه واضعش از دوستان شما بوده ؟اسم واقعيش به فارسي چي ميشه ؟» آقا من رو ميگي ٬تا آسمون هفتم رفتم و برگشتم! و با افتخار گفتم: « خوارزمي »
انشالله نور به قبرت بباره که ما رو توي اين مملکت غريب سر بلند کردي...



........................................................................................

Tuesday, November 18, 2003

٭
قبل از پرواز٬ موقع خداحافظي٬ وقتي نوبت به اون رسيد حالتش با بقيه فرق داشت ٬ ديگرون همه شاد بودند اما تو صورت اون فقط غم بود .از روزي که اومدم غمش با من مونده ٬تا حالا دلم به اين گرم بود که هنور تو هستي و طبق معمول اگرجائي کارش گير کنه تو رو داره و ازت کمک مي خواد اما حالا که تو هم اومدي دوباره اين غم برگشته و قيافه غمگينش همش ميادجلوي چشم ام . راستي حالا که تو نيستي...
Cannibal براي بار هزارم فرضيه۴دسته بودن آدمهاش رو براي کي تعريف مي کنه؟
حالا که نيستي اون سواد انگليسي و لغتهاي قلنبه سلمبه شکسپيري اش رو به رخ کي ميکشه ؟
حالا که نيستي اون با کي سر تلفظ بريتيش Media شاخ به شاخ ميشه و الم شنگه به پا ميکنه ؟
حالا که نيستي اون با کي شبها ميره فرحزاد و تريپ حشيشي قليون ميکشه؟
حالا که نيستي کيه که برات کلاس بگذاره و جلوي همه دکتر ٬دکتر صدات کنه ؟
حالا که نيستي وقتي دوباره يه شاه تيکه توپ رو سر جردن فراري ميده ٬ کيه که بخواد از شيشه ماشين پرتش کنه پايين ؟
حالا که نيستي توي جنگل تهرون اون بجاي خونه شماره ۱۱۰ ٬ که خونه اميدش بود ٬ کجا ميره که گپي بزنه و درد دلي بکنه و بخنده...؟



........................................................................................

Saturday, November 15, 2003

٭
چند وقت پيش رفته بودم Fnac فروشگاه معروف مولتي مدياي فرانسه ٬ اگه از قسمت Notebook هاش که قيمتهاش اشک من رو در اورد بگذريم ٬ چرخ زدن توي قسمت کتابش خيلي برام لذت بخش بود.
اولين چيزي که نظرم رو جلب کرد اين بود که ديدم ماشالله شهبانو فرح پهلوي عجب گرد و خاکي کرده با کتاب خاطراتش . به قول ناشرش « روايتي تاثربرانگيز از همسر آخرين امپراطور! ايران که پس از ۲۵ سال سکوت را شکست و زبان به سخن گشود» .
کتاب پر حجميه و عکسهاي جالبي داره از دوران کودکي تا تحصيل در فرانسه و ...تا جشن تولد ۶۰ سالگيش با بچه ها ونوه ها در منزلش (گرينويچ - کانکتيکات)
البته براي خريدنش زياد عجله نکنيد چون حتما به زودي با يه ترجمه پر از پا نوشتهايي که سعي در کوبيدن حرفهاي نويسنده داره مياد رو پيشخون کتابفروشيهاي تهران !
دومين چيزي که در مورد ايران پيدا کردم ٬کميک استريپهاي «پرسپوليس» خانم مرجانه ساتراپي بود .والا اين خانوم ساتراپي با اين کتابهاش بدجوري داره ريشه به تيشه آبروي ما ايرانيها ميزنه . براي اونهايي که با محتواي اين کتابها آشنا نيستند بگم که اين کميک استريپ ها داستانهاي يه خانواده رو در ايران در سالهاي اول انقلاب روايت ميکنه مثلا يکي از کتابها با اشغال سفارت آمريکا آغاز ميشه . با اينکه مطالبش حقيقت محضه اما نقاشهاي سياه و سفيد ٬سياهيها رو دوبرابر نشون ميده و تاثير بدي روي ديد فرانسوي ها نسبت به فضاي کنوني ايران ميگذاره البته اين فقط نظر منه که شايد متفاوت با نظر ديگرون باشه .
ضمنا ميان اونهمه راهنماي مسافرت به ترکيه و تونس که سرو ته مملکتشون دوزار نمي ارزه يه راهنماي سفر به ايران هم ديدم که باز جاي شکرش باقيه .



٭
راستي چيزي که از همه بيشتر باهاش حال کردم اين بود که مجله GEO ( که يه چيزي تو مايه هاي نشنال جئوگرافي فرانسوي هاست ) پرونده اين ماه اش رو به خليج فارس اختصاص داده و در تمامي مطالب و عکسهاش از همين لفظ استفاده کرده ٬ همينطور روي جلدش هم نوشته : Golf Persique
مثلا يه عکس خيلي جالبش ٬ برج العرب اماراته که بزرگ روش نوشته «خليج فارس ».
در آخر پرونده اش هم يه مقاله از يه استاد دانشگاه آورده و در اون براي فرانسوي ها توضيح داده که اين خليج از دوران قديم به نام فارس بوده و نه هر اسم ديگه . خدا پدرش رو بيامرزه !
خلاصه کلي حال کردم و يه ميل هم به سردبيرش زدم و از دقت نظرشون بسيار ٬بسيار تشکر کردم . والا از هموطنهاي خودمون که خيري نديديم ٬ حداقل حالا که اينها مفت ومجاني دارن برامون تبليغ مي کنند بايد يه دست مريزاد بهشون بگيم .



........................................................................................

Friday, November 14, 2003

٭
ديروز که داشتيم از دانشگاه تور با اتوبوس بر مي گشتيم به طرف ايستگاه قطار شهر ٬ وسطهاي مسير يه مرد مسن با يه پالتو رنگ و رو رفته ٬ ريش توپي جو گندمي و دماغي که از سرما قرمز شده بود سوار شد. از تريپش معلوم بود بايد دائم الخمر باشه ٬ بعد از اينکه اتوبوس دوباره راه افتاد يارو بلند شد و شروع کرد به صحبت کردن در مورد حزب کمونيست فرانسه ٬ در همين هين که داشت حرف مي زد دوتا از دخترهاي همکلاسيمون که کنار من وايستاده بودند و بي توجه بهش داشتند با هم صحبت مي کردند شروع کردند سر موضوعي خنديدن ٬ يارو که خيال کرد اينها دارند به اون مي خندنديهو اومد جلو و زد تو صورت يکي از دخترها ! بعد هم سريع تو ايستگاه بعدي پياده شد. دختره بنده خدا - که خيلي هم خانوم مهربون و نازنينيه و ترجمه اسمش به فارسي يه چيزي تو مايه هاي «سپيده» يا «سحر» ميشه - با اينکه ضربه زياد محکم نبود خيلي شوکه شده بود و يه نيم ساعتي طول کشيد تا از اين حالت بيرون بياد .
حالا جالبه که دوست پسرش هم يک کم اونورتر وايساده بود و ماجرا رو ديد اما هيچي نگفت و حتي وقتي پياده شديم شروع کرد به شوخي کردن و خنديدن به اين موضوع !
به قول پژمان ٬ تف به غيرتت بياد پسر !!
جلوي چشم آدم دوست دخترش رو بزنند بعد آدم هيچي نگه ؟!بابا ايوالله به تو !



........................................................................................

Thursday, November 13, 2003

٭
با رفتن دنتيست ٬ ديگه هيچکدوم از آدماي توي اين عکس ايران نيستند .عليداد به هند ٬ دنتيست به توکيو ٬ مخلصتون به فرانسه ٬ پژمان به امارات و صفا به آمريکا پرواز کردند و تنها آرزوشون اينه که مثل اون شب تابستوني در فرحزاد ٬باز دور هم جمع بشن.





........................................................................................

Wednesday, November 12, 2003

٭
دعا هاي روز تولد :

* خدايا دلهاي دختران اوکرايني را به دلهاي پسران ايراني نزديک بفرما!

* خدايا اون يخچال-فريز فسقلي رو که توي سوپر مارکتCarefour ديدم به ما عطا بفرما!

* خدايا راديو ضبط اين دختر مراکشيه (همسايه روبروئيم تو خوابگاه ) را که صبح تا شب روشنه خورد و خاکشير بفرما!

* خدايا به ‌Boney M به خاطر اجراي دوباره Daddy Cool عمر با عزت عطا بفرما!

* خدايا ما رو از داشتن اون CDMan که MP3 هم مي خونه و توي فروشگاه DARTY ديدم محروم نفرما!

* خدايا تمامي دعا هاي ما را در اين روز تولدي اجابت بفرما!

آمين.



........................................................................................

Monday, November 10, 2003

٭
فردا اينجا تعطيله ( نمي دونم براي چي ٬ حتي از دوتا فرانسوي هم که پرسيدم يادشون نبود چرا تعطيله !) و من نمي تونم Connect بشم ٬ پس فردا هم تولدمه و جلو جلو دوستان تبريکات رو شروع کردند و من رو شرمنده . .
الان دومين ساليه که تولدم رو خارج جشن مي گيرم اما حد اقل پارسال تويFoodCourt سيتي سنتر شارژه با پژمان تولدم رو جشن گرفتم اما امسال ... پس به عنوان تنها دانشجوي ايراني دانشگاه ۱۴۰۰۰ نفري اورلئان که بيشتر از دو ماهه که با يه ايراني رودررو حرف نزده اين تبريکات واقعا مي چسبه و از اين بابت از همتون متشکرم .
امسال ميخوام با پابليش کردن مطلبي که از همه بيشتر دوستش دارم به خودم يه هديه تولد بدم اون هم يکي از نوشته هامه که زمستون سال ۱۳۸۰ نوشتم اون روزها تازه ليسانسم رو گرفته بودم و مي خواستم کارهاي فرانسه اومدن رو شروع کنم يادمه که تمام هفته به کتاب خوندن و کلاس زبان رفتن مي گذشت ٬ شبها توي درکه و آخر هفته هم توي ديزين و شمشک و دربندسر ! يه فراغت و آزادي ذهني داشتم که الان بعد از دوسال دوباره دارم به دستش مي آرم . پس به ياد اون روزها :
٭ کی ميتونه ؟

کی می تونه سر صبحونه مربای تمشک و توت فرنگی رو با هم بخوره؟
من من ِ کله گنده
کی می تونه از سـَر ملا صدرا با سرعت 120 تا بپيچه تو چمران؟
من من ِ کله گنده
کی می تونه شب جمعه ، مجردی بره تو گلستان ؟
من من ِ کله گنده
کی می تونه توی رقص تکنو، عقرب و برزيلی رو با هم بزنه؟
من من ِ کله گنده
کی می تونه يه ديکته فرانسه رو بدون غلط بنويسه؟
من من ِ کله گنده
کی می تونه "Gigi d`agostino " و" Sara Brightman " رو با هم گوش کنه؟
من من ِ کله گنده
کی می تونه د َم ِ در پيتزا الوند ماشين رو 180 بچرخونه؟
من من ِ کله گنده
کی می تونه Commandos3 رو تا مرحله هشتم اش بره؟
من من ِ کله گنده
کی ميتونه تو برف ِ نکوبيده از سر ِ قله تا پايين اسکی کنه؟
من من ِ کله گنده
کی ميتونه با يه پـُـک تمام زغالهای سر قليون رو سرخ کنه؟
من من ِ کله گنده
کی ميتونه 3 بارتوی يه روز فيلم " لئون " رو ببينه؟
من من ِ کله گنده
کی ميتونه تو فرحزاد نيم کيلو باقالی رو ايکی ثانيه ای بخوره؟
من من ِ کله گنده
کی ميتونه MP3 رو ساعتی 12 Meg دانـلـود کنه؟
من من ِ کله گنده
کی ميتونه از ايستگاه 7 توچال تا شهرستونک رو پياده بره؟
من من ِ کله گنده
کی ميتونه تـِــررر بزنه به شعر سيلوراستاين ؟!
من من ِ کله گنده



........................................................................................

Thursday, November 06, 2003

٭
واون الان دو ساله شده امروز روز تولد وبلاگمه .
الان ياد اون روزي مي افتم که دربدر دنبال ويندوز ۲۰۰۰يا me بودم تا بتونم باهاش Unicode بنويسم و بعد از ظهر يه نسخه Windows2000pro گير اوردم وتا آخر شب اونقدر باهاش سرو کله زدم تا اينکه ۲۰مين وبلاگ فارسي متولد شد.
يادته اون شب که ازت سراغ ويندوز me رو گرفتم کلي وبلاگ نوشتن رو کوبيدي ٬ اما خودت دو هفته بعد وبلاگت رو راه انداختي؟!!
همونطور که ليدي منتقد يادم انداخت ٬ پارسال اين موقع پيش يژمان ٬دبي بودم و الان مي بينم چه شانسي اوردم که اونجا کار گير نياوردم ٬ وگرنه هرگز پام به اروپا نمي رسيد.
البته ۱۰ روزي که اونحا بودم کلي بهم خوش گذشت ٬پژمان و طاها هم با مهمان نوازي و مهربونيشون نگذاشتند بهم سخت بگذره ياد دست پخت پژمان و آتيش بازي ها و رقص نور ليزر کنار پل قرهود و آهنگ« لوبه گا »ي ماشين طاها توي تاريکي شب ساحل ممزر و جميرا بخير .



........................................................................................

Wednesday, November 05, 2003

٭
به اون بزرگترهائي که در چند سال اخير هي ميگن : «آقا عجب دور و زمونه اي شده تو خيابون دختر رو از پسر نمي شه تشخيص داد »
بگم که لطفا يه تک پا تشريف بياريد اورلئان تا باور کنيد که خيلي مونده که اين حرفها رو درمورد مملکت خودموم بگيم.
پسر هاي اينجا خوشگل که هستند هيچ ٬ ابروهاشون رو هم که برميدارند اونم هيچ ٬ گوشواره نگين دار هم که به هردو گوششون مي اندازند...
ديگه هيچي ديگه بگيد اينجا «اتو پياي» قزوينه ديگه !!



٭
باز هم شهر تور
شهر تور توي همون استاني قرار داره که اورلئان مرکزشه ٬يعني استان مرکزي فرانسه ( بقول اورلئاني ها قلب فرانسه ) ووسعتش تقريبا درست اندازه اورلئانه ٬ اما ثروتمند تره واين مورد کاملا از سرو وضع مردم ٬ مغازه ها و حتي ايستگاه قطارش مشخص و معلومه ضمنا به يک دليل و توجيه هواشناسي که من نمي دونم دقيقا چيه با اينکه تور حداقل ۲۰۰ کيلومتر از دريا دوره اما يا هميشه اونجا داره بارون مياد يا تازه بارون قطع شده ٬ بقول يکي از بچه هاي کلاسمون که اهل« شاتورو »يکي ديگه از شهرهاي استان مرکزيه (زادگاه ژرار دو پارديو ) :
«کسي تا حالا روي پياده رو هاي خشک تور راه نرفته !»
ضمنا ميگن يه رستوران ايراني هم توي مرکز شهره که خيلي دوست دارم بهش سر بزنم اما متاسفانه ساعت تعطيلي کلاسهامون به زمان حرکت ترن خيلي نزديکه و بايد از دانشگاه تندي بپريم بياييم ايستگاه قطار و فرصت گشت وگذار توي شهر رو نداريم.راستي ايندفعه که رفته بوديم تور توي ايستگاه قطار بالاخره تمثال مبارک جناب TGV(ترن فوق سريع ) رو زيارت کرديم ٬موقعي که دوستم داشت اون رو بهم نشون مي داد غرور توي صدا و چشمهاش موج مي زد . واقعا افتخار فرانسه هم هست ٬ ترني با سرعت حداقل۲۰۰ کياومتر دزساعت که پاريس- مارسي (يه چيزي تو مايه هاي تهران-شيراز ) رو ۷ساعته طي ميکنه .
( باز ياد اتوبوسهاي ميدون آرژانتين افتادم ٬ بپر بالا داداش که فردا ظهر دم دروازه قرآنيم !)



........................................................................................

Tuesday, November 04, 2003

٭
پنج شنبه اي که براي کلاسهام با قطار رفتم بودم به شهر تور ٬ نزديک بود شوخي شوخي به يه مسافرت اجباري دور فرانسه برم .
جريان از اين قرار بود که فروشنده بليط به جاي اينکه طبق معمول يه بليط اورلئان- تور بده يه بليط اورلئان- سنت نازار فروخت و من بايد نزديکيهاي تور پياده ميشدم و يه قطارديگه به مقصد تور رو سوار ميشدم. خلاصه اش اينکه من پياده نشدم و قطار هم به حرکتش ادامه داد .باز حالا خوب شد زود فهميدم و از کنترلچي قطار قضيه رو پرسيدم و اون بهم گفت بايد ايستگاه بعدي پياده بشم و برگردم وگرنه بعد از زيارت درياي خزر و خليج فارس يه تني هم توي اقيانوس اطلس شمالي به آب مي زديم !



........................................................................................

Home