امير حسابدار




Friday, October 31, 2003

٭
الان وقت استراحت کلاس «آشنائي با نرم افرارهاي آماري » توي سالن انفورماتيک دانشگاه توره .
الان که استاد اومد سر کلاس جلوي ۴۰ تا دانشجو با تعجب گفت :
«شنيدم يه ايراني بين شماهاست !!؟»
گاو پيشوني سفيد!!
بعد هم به عنوان داده هاي نمونه از اسم هاي ايران و فرانسه و انگليس استفاده کرد .(چه ترکيب جالبي)



........................................................................................

Wednesday, October 29, 2003

٭
اين روزها وقت با پدرم تلفني صحبت مي کنم حرف کم ميارم يعني نمي دونم چي بهش بگم ٬ به پدري که اگه کمکهاش نبود من تا امامزاده داوود هم نمي تونستم برم چه برسه به اروپا چي مي تونم بگم ؟
بعضي اوقات کلمات نمي تونند احساسات واقعي ما رو بيان کنند.
پس فقط مي تونم خيلي ساده بگم:
پدر جان متشکرم !



........................................................................................

Tuesday, October 28, 2003

٭
اونقدر فکرم مشغول کنفرانسها و سمينارها است که ديشب خواب ديدم دارم با Power point و کلي بند وبساط در مورد IUD کنفرانس ميدم!!



٭
اين روزها هوا اينجا بد جوري سرد شده بلا نسبت سگ رو هم بزني از لونه اش بيرون نمياد !اما باز تعجب من رو داشته باشيد وقتي صبح سحر که ميام کتابخونه دانشکده مي بينم کيپ تا کيپ آدم نشسته !؟
ميز صندلي هاي اين کتابخانه دانشکده ما که معماري خيلي جالبي هم داره بين قفسه هاي کتابها قرار گرفته (مثل تمام کتابخانه هاي دنيا و برخلاف تمام کابخانه هاي ايران !) و دانشجو هر لحظه که لازم بدونه بلند ميشه و به کتابي که احتياج داره رجوع مي کنه .واقعا سيستم بسته کتابخانه که توي ايران اغلب اوقات اجرا ميشه به چه دردي مي خوره ؟فقط براي جلوگيري از سرقت کتابها ؟!



........................................................................................

Monday, October 27, 2003

٭
وقايع اتفاقيه فرنگ !
امروز با مليجک کمي تراموا سواري نموديم ٬مايه انبساط خاطرمان شد.اسبابي است بغايت عجيب که خلق الله را بي اسب و گاريچي راه مي برد! از صدراعظم پرسيديم پس چطور حرکت مي کند؟ مردک جواب داد با قوه کهربا ؟!
آخر اين سنگ کهرباي مليجک که جز يک مشت پشم و کرک را به خود نمي گيرد چطور مي تواند چنين اسباب عظمائي را تکان دهد ؟! احوالات مملکتي که به دست چنين وزيرناداني با شد ٬ به کجا مي انجامد ؟ الله و اعلم !!



........................................................................................

Saturday, October 25, 2003

٭
اين مطلب جديدت که نوشت بودي رفتي شمال من رو ياد اين چند بار آخري که رفتيم شمال انداخت
٬ياد جاده هراز و تونلهاش و عقربه کيلومتر شمار که با « من بميرم تو بميري »! هم از ۱۰۰تا پايين تر نمي اومد.
ياد بابلسر و خوابگاه نواب دانشگاه مازندران که Cannibal برامون گرفته بود ومصداق بارز « دريا زير پاي شماست » بود.
ياد خزرشهر و آقاي صفر زاده ( درست نوشتم ؟)
ياد هتل نارنجستان و اون ساحل کوچک پله پله اش و موجهائي که آدمهاي داغ نشسته روي پله اول رو خيس مي کردند ياد ٬بستني ۵۰۰ تومني اش و تلفن به آتلانتا از مرکز خريدش .
ياد جاده کناره از نورو ايزد شهرو آکام شهر و دريا کنارو آرام شهرو خانه دريا (واي خانه دريا) و فريدونکنار وبابلسر و کوروش يغمائي که توي اين مسير در تاريکي فرياد مي زد
« بهار از دستهاي من پر زدو رفت ٬ گل يخ توي دلم جوونه کرده
توي اتاقم دارم از تنهائي آتيش مي گيرم ٬ اي شکوفه توي اين زمونه کرده ... »
( که اين تيکه آخرش بد جوري وصف اين روزهاي منه )
ياد صداي جيغ Tack-off توي سکوت شب روبروي « ستاد نيروي انتظامي بابلسر »!
ياد رستوران وارش و آفتابگير Pamela Anderson !
ياد علي جانباز اون شب که رفتيم در خونه اش و از خوشحالي ديدن مشتريان ثابتش با همه مون دو سه سري ماچ و بوسه کرد!( راستي اون خطهائي که اونشب روي گلگير سمت راست انداختي با واکس درست کردي ؟)
يادساحل محمو آباد و ماالشعير باواريا و آب آلبالو تکدانه و...
ياد ويار ! نصف شبي بچه ها براي خوردن ميرزا قاسمي و اون رستوران آذري که ساعت ۱ شب برامون ميرزا قاسمي درست کرد !
ياد بازار محمود آباد توي اون بعد از ظهر تابستان که تنها مشترياش ما بوديم و حتي يادمه چي خريديم : ران و سينه بي استخوان مرغ ٬ برنج ٬سيخ ٬فلفل سبز ٬ نوشابه ٬ چيپس ٬ هندوانه ٬کبريت و زغال ( که دوبسته خريديم ) و جوجه کبابي که درست کرديم وقليوني که پشت بندش زديم .
ياد جاده هراز موقع برگشتن که اول با « اگه يادش بره که وعده با من داره ٬ واي واي واي »! شروع شد و با Trance Music تموم شد !
ياد رستوران برف چال پلور که مشترياش فقط ما و علي رضا عصار و فواد حجازي با خانواده هاشون بو ديم .
ياد اون موقع شب که رسيديم تهران و سر جردن٬ الهيه يک دوشيزه موطلائي رو ديديم که چند تا ماشين وايساده بودند داشتند سرش با هم جر و بحث مي کردند !!
راستي يادته ؟... « اشکم دونه دونه از ديده روونه دلم ميگيره بهونه......



........................................................................................

Friday, October 24, 2003

٭
يکي از راههاي ارتباط استاد و دانشجو در اينجا اينه که اساتيد e-mail همه دانشجو ها رو مي دونند و از اين طريق هم بهشون دسترسي دارند .مثلا ديروز استاد بازارهاي مالي ميل زده بود که « اون جزوه سبزه که دفعه قبل بهتون دادم جلسه آينده با خودتون بياريد »
البته اين ارتباط از اين بابت خيلي خوبه ٬اما ميترسم يکهو يک روز ميل بزنه بگه « راستي يادم رفت بهتون بگم که فردا امتحان داريد خودتون رو آماده کنيد.»!!
البته احتمالات ديگه اي هم ميشه براي اين ارتباط در نظر گرفت مثلا :
« آهاي دنيس! ديگه حق نداري بري پشت سر اين دختر اکراينيه بشيني ٬ ناسلامتي دارم درس ميدم اما تو همش حواست به سر و سينه اين دختره است بار آخرت باشه ها!»
يا
« مادمازل ژانيس يه سوالي سر کلاس پرسيدي که نتونستم خوب بهت جواب بدم لطفا فردا وقت نهار بيا تو اتاقم توي يک محيط ساکت و آروم! بشينيم مسئله رو با هم حل وفصل کنيم »!



........................................................................................

Thursday, October 23, 2003

٭
داشتم روي يه تحقيق که کمي با نظريه Fuzzy Logic (بچه هاي مهندسي برق احتمالا با اين نظريه بيشتر آشنا هستند) ارتباط داره کار مي کردم گفتم يه سري به Home Page واضع اين نظريه که از قبل مي دونستم يک ايراني به نام پروفسور لطفي علي زاده است برنم .حقيقتا از اين همه افتخارات از جمله دکترا هاي افتخاري ٬مدال ها٬ تقديرها ... شگفت زده شدم يعني تنها افتخاري که در کلکسيون پروفسور کمه جايزه نوبله ٬واقعا مايه سر بلندي همه ايرانيها هستند.
جالبه که بسياري از تقدير ها هم از طرف IEEE انجام گرفته !پس براي چي IEEE با وجود داشتن چنين عضو برجسته اي ايران رو تحريم کرده ؟




........................................................................................

Wednesday, October 22, 2003

٭
اگه اين سمينار ها فرصت نفس کشيدن بهم بدهند انشاالله يه راهنماي ادامه تحصيل در فرانسه درست مي کنم و ميگذارم اينجا.اما تا اون موقع دو مورد رو ياد آوري کنم که :
۱- سفارت فرانسه فقط براي مقطع بالا تر از ليسانس ويزا صادر ميکنه يعني تا ليسانس نگرفتيد نمي تونيد براي تحصيل اقدام کنيد .
۲ - اين راهنما فقط در مورد رشته هاي غير پزشکي خواهد بود٬ چون کلا مبحث رشته هاي پزشکي وتخصصي پيراپزشکي با رشته هاي ديگه فرق ميکنه و من متا سفانه از اون چيزي نميدونم.



٭
اتاق من يه چيزي توي همين مايه هاست اما بدبختانه چون تک نفره است بنا بر اين همچين هم اتاقي هائي هم متاسفانه نمي تونم داشته باشم.





٭
اونقدر پايبند خانه دانشجو شدم و از عرشه اش بالا پايين رفتم (آخه ساختمونش عين کشتي مي مونه)تا توي خوابگاههاي نادر و محدود دانشگاه يک اتاق ۳*۴ به ما دادند ٬ روزي که کليد اتاق رو گرفتم انگار کليد کاخ اليزه رو بهم دادند! هي مي خواستم از اتاق برم بيرون و دوباره کليد بندازم بيام تو! اين معضل مسکن عجب مشکل مهمي بود ما تا حالا نفهميده بوديم .هي اين وزير مسکن و شهر سازي مي اومد توي تلويزيون از ّفيروش ميتري مسکن با وام بانگي! ّ صحبت مي کرد ما خوش و خرم توي خونه بابا نشسته بوديم هيچ فکر نمي کرديم براي يک اتاق ۱۲ متري بايد اينهمه سگ دو بزنيم.
خوابگاه هاي دانشگاه ۳ تا ساختمونه که مثل خود دانشگاه وسط يه جنگل بلوط ساخته شده . و هر کدوم از هم ۱۰۰ متر فاصله دارند ولامپهاي نئون مشخص کننده بالاي هر خوابگاه ٬يکي از رنگهاي پرچم فرانسه است و اوني که من توش هستم رنگش قرمزه ( امير قويدل نفهمه !)
در اصلي خوابگاه با توجه به دسته کليدي که به ساکنين خوبگاه داده شده خودبخود هنگام ورودشون باز مي شه و احتياج به نگهبان بد اخم و ّ آقا شما با کي کارداريد ّ! نداره .
محيط داخل خوابگاه هم خيلي دوستانه است و همه ٬ چه همديگه رو بشناسند يا نه بهم سلام مي کنند و جالبه که هميشه دختر ها در سلام دادن پيش قدم هستند. يکي از مسائل جالب توي خوابگاه حوله حمامه ! حمامهاي هر راهرو در ابتداي اون قرار داره ويک رقابت محسوس در مورد زيبائي حوله حمامها وجود داره و صبح ها همه خواهران محترم در حال دفيله رفتن توي راهرو با ربدوشامبر هاي رنگ و وارنگ که رنگش با حوله اي که دور سرشون بستن ست شده هستند .« عافيت باشه ! »



........................................................................................

Tuesday, October 21, 2003

٭
اين دانشگاه ما در ضمينه خوابگاه خيلي از دانشگاه هاي ايران عقبتره ٬ مثلا اينجا ۱۲۰۰۰ تا دانشجو داره درحالي که خوابگاه هاش فقط گنجايش ۴۰۰۰ نفر رو داره اما توي خوابگاه هاي همين دانشگاه علامه خودمون ٬حداقل ۵٬۶ برابر تعداد دانشجويان درحال تحصيل دارند زندگي مي کنند!! که اين ساکنين خوابگاه به گروههاي زير تقسيم ميشوند:

۳۰درصد - دانشجويان در حال تسويه حساب با دانشگاه هستند.

۳۰ درصد - دانشجوياني که کار تسويه حسابشون در مرحله مهر نهاد مقام معظم رهبري در دانشگاه گير کرده .( چون اين دفتر فقط سالي يک بار باز ميشه و بديهيه که بايد با اين دفتر هم تسويه حساب انجام بگيره )!

۱۰ درصد - دانشجوياني که تسويه حساب کرده اند اما هنوز قايمکي به خوابگاه رفت و آمد مي کنند که تا کي بشه در حالي که تن ماهي و تخم مرغ و خيار شور (اين غذاي ملي خوابگاه هاي ايران ! ) به دست در حال ورود به خوابگاه هستند نگهبان خوابگاه بهشون گير بده و کارت دانشجوئي رو ازشون طلب کنه...

۱۵ تا ۲۰ درصد - دانشجويان شاغل به تحصيل در دانشگاه !



........................................................................................

Thursday, October 16, 2003

٭
امروز که از خواب بيدار شدم بدجوري بغض گلوم رو گرفته بود٬ تا بحال اينجوري نشده بوذم .با خودن مي گفتم : آخه مگه ميشه ٬ مگه مي شه من توي مراسم عروسي قديمي ترين دوستم نباشم ولباس دامادي رو به تنش نبينم ؟دوستي که با هاش بزرگ شدم ... ياد بچگيهامون افتادم ياد کوچه مون ياد برف بازي ها و ياد جشن تولد ها...با هم مدرسه رفتن با هم ديپلم گرفتن و باهم گواهينامه گرفتن ...و همينجوري ۲۰ سال از رفاقتمون گذشت ٬ فکرشو بکن ۲۰ سال براي خودش يک عمر . حالا روزي رو که انتظارش رو داشتي رسيد اما من نيستم تا جشن آغاز با هم بودن تو وشيوا رو ببينم .بابا نا سلامتي قرار بود ما ساقدوشت باشيم ٬ يا حداقل راننده ماشين عروس ٬يعني ما لايق اين هم نبوديم ؟
خيلي وقته که يک بسته بزرگ شکلات با خودم دارم که هنوز بازش نکردم مي خوام امشب برم کنار درياچه کوچولوي وسط دانشگاه بشينم و به افتخار عروسي شما دوتا دهنم رو شيرين کنم ٬اما نيمکت هاي سرد بتني کنار دريا چه کجا و غوغا و گرماي امشب پارکينگ خونه تون کجا ؟
فرشاد جان ! الان دارم به عکست روي کارت دعوت عروسي که برام ميل کردي نيگاه مي کنم ( آخه پرينتش کردم زدم جلوي ميز مطالعه ام ) و به خنده ات توي عکس ٬ ان شاالله هميشه مستدام باشه .



........................................................................................

Thursday, October 09, 2003

٭
خانه پيدا کردم اما.....
کو..م پاره است .



........................................................................................

Monday, October 06, 2003

٭
ديشب شبکه M6 گير داده بود که چرا بريتني وقتي ميگه LOVE زبونش رو مي زنه به لب بالاش ؟!!
بابا مگه شما فضوليد ؟ شايد نقص مادرزادي باشه ٬ شايد لب شکري بوده عملش کردن اينجوري شده ...شايد...!!





........................................................................................

Sunday, October 05, 2003

٭
خدا پدر ادبيات رو بيامرزه که اگه نبود من چطور مي تونستم با دختري از جمهوري دومينيکن و مارتينيک ! ارتباط برقرار کنم ؟ جز اينکه صد سال تنهائي مارکز رو با هم دوره کنيم و از ياد آوري مشترک دلاور مرديهاي سرهنگ « آئورليانو بوئنديتا » به وجد بيا ييم ؟
يا با ديميتري اون پسر روس ٬ تک تک شخصيتهاي دن آرام شولوخوف و جنگ وصلح تولستوي رو دوره کنيم و با هم صحنه هاي باغ آلبالو چخوف رو به خاطر بياريم هرچند که کلمه «آلبالو » به فرانسوي يادمون نياد !



٭
راستي مي دونستيد روسها حلقه ازدواج رو مي اندازند دست راستشون ؟
البته اميدوارم اهالي مارتينيک هم اينکار رو نکنند چون...!!



٭
الان که داشتم مي اومدم به اين Cyber café به خاطر سرما (دماي هوا ۵ درجه بالاي صفره ) يک پوليور يوشيدم با يک کاپشن اسکي و تازه در تمام طول مسير هم داشتم سگ لرز ! مي زدم ٬ حالا وضعيت من رو با اين سرووضع تصور کنيد وقتي ديدم يه مادمازل که سگش رو اورده بود بيرون هواخوري ٬فقط يه پوليور پوشيده با ميني ژوپ و چکمه ٬ همين !!!



........................................................................................

Saturday, October 04, 2003

٭
وبلاگ عزيزم عاشقانه دوستت دارم .
نازنينم اين روزها تنها تو شاهد اين مدعا هستي که من همون امير شوخ و شنگم و هنوز مشکلات خردم نکرده .



٭
راه قدس از کربلا مي گذرد اما مثل اينکه بدبختانه راه راونا از اورلئان نمي گذرد !



........................................................................................

Friday, October 03, 2003

٭
امروز سر کلاس« تاريخ مديريت »دختر لبناني که کنارم نشسته بود( بايد بگم دختر فرانسوي ٬چون طرف٬ ۲۰ ساله که با خانواده اش فرانسه زندگي مي کنه ) به يه نکته اي اشاره کرد که تا نيم ساعت بعدش داشتم مي خنديدم .
دفترم رو از راست شروع کردم و دارم مي رم جلو يعني متن رو از چپ به راست و به فرانسه مي نويسم اما صفحات دفترم رو مثل فارسي دارم از سمت راست مي رم جلو !!
بابا چيکار کنيم ٬ ۱۶ سال همه درس ها و کارامون از راست به چپ بوده ديگه.قبول کنيد سخته .



٭
روي در وديوار دانشگاه شهر تور (Tours) يک پوستر منع استعمال دخانيات زدند و روش خيلي لوس ! نوشته اند : دانشگاه با سيگار چيز خوبي نمي شه !
ظريفي هم کنارش نوشته :
«پس به نظر شما با گه ! چيز خوبي مي شه ؟»!!
--------------------------------------------
البته فکر کنم به خاطر ترجمه متن اصلي ٬ يه مقدار از زيبائي جمله گرفته شد .



........................................................................................

Thursday, October 02, 2003

٭
امروز که رسما آغاز کلاسها بود دانسينگ Cow girl توي مرکز شهر با کارت دانشجوئي ۹۰ درصد تخفيف مي داد اما با اين اوضاع و احوال ٬ آخه حالي به آدم مي مونه ؟ نه والا !
احوالي به آدم مي مونه ؟ نه بلا!
پس من هم بي خيال شدم ونرفتم.



٭
اين ضرب المثل «خر» زايد و «بز» از در در آيد والخ .. رو شنيدين؟ اين همون بلا هائيه که داره همزمان سر من مي يآد :
-هفته اي دوبار بايد برم ۱۲۰ کيلومتر اونورتر يعني شهر تور وبرگردم .
- خونه هنوز پيدا نکردم .
- نوددرصدد بچه هاي کلاسمون فرانسوي اند و چهار ٬ پنج نفر که خارجي اند هم حداقل ۲سال تو فرانسه بودن و تو توي همچين محيطي بايد عين بلبل هم فرانسه حرف بزني .
- يکي هم نيست چهار کلمه باهاش فارسي اختلاط کنم.
- ...



........................................................................................

Wednesday, October 01, 2003

٭
آقا ما در دوستيمون با اين هم دانشگاهي آلماني تجديد نظر کرديم! تمام . آخه يه آدم چقدر مي تونه سوتي باشه !؟!
چند روز پيش با هم رفته بوديم مرکز شهر يه چرخي بزنيم . گفتش « من خيلي دوست دارم دست پخت اين آشپز هاي فرانسوي رو امتحان کنم . بيا بريم يه رستوران توپ شام بخوريم» گفتم باشه . رفتيم به يه خيابون معروف اورلئان که از سر تا ته اش رستورانه و تا وسط خيابون ميز و صندلي چيدن . با مقايسه قيمت منو هاي هر رستوران يکي رو که هم قيمت هاش مناسب بود هم منوش پر و پيمون بود انتخاب کرديم .
غذا رو که سفارش داديم پيشخدمت که دختر با نمکي هم بود پرسيد :نوشيدني چي ميل داريد . اين دوست ما هم که مثل اينکه بد جوري تو کف بود گفت : شراب فرانسوي . دختره هم رفت و با يه بطري بزرگ شراب برگشت و با اون مراسم جالب ٬خيلي ما هرانه در بطري رو باز کرد و تا دو بار گيلاس دوست ما رو پر کرد . بعد از اينکه دختره رفت تازه اين دوست ما يادش افتاد که فردا صبح يه امتحان خيلي مهم داره و زود بايد بيدار شه و بره سر جلسه !! زرشکککککک
بهش گفتم :پس چطور زودتر يادت نيومد؟ .گفت : آخه اين شراب تو آلمان خيلي گرونه من هم وقتي تو منو با اين قيمت ديدمش همه چيز يادم رفت ! بابا انيشتين !!
بعد هم گفت من ديگه نمي خورم بقيه اش رو با خودم مي برم .
اما همونطور که حدس مي زدم اين کار از نظر صاحب رستوران يه توهين بود و وقتي اين قضيه بردن بطري رو به پيشخدمت گفتيم ٬ دختره لبخند از لبش پريد و گفت : مطمئن نيستم بتونيد اين کار رو بکنيد! و يه جوري به اين دوست ما نگاه کرد که يعني تو ديگه چه جوادي هستي ! آخرش صاحب رستوران اومد و در بطري و بست و داد دست دوستمون و خلا صه با کلي خجالت و يک بطري شراب نيمه پر از رستوران اومديم بيرون .
خداداد واقعا تو حق داشتي که اون شب تو فرودگاه به من گفتي :« اين آلماني ها خيلي دهاتي اند »



........................................................................................

Home